تفسير در عصر پيامبر(ص)

پدیدآورمحمدعلی مهدوی‎راد

تاریخ انتشار1388/10/05

منبع مقاله

share 871 بازدید
تفسير در عصر پيامبر(ص)

محمد علی مهدوی راد

پيامبر همان گونه كه مسؤوليت ابلاغ الهى و رسالت فرو خواندن آيات قرآن بر مردم را به دوش داشت؛ مسؤوليت تبيين، تفسير و توضيح كلام الهى را نيز به عهده داشت، قرآن كريم از اين مسؤوليت پيامبر بدين سان سخن گفته است:
وانزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل اليهم ولعلهم يتفكرون؟ (النحل: 33)
و بر تو قرآن را نازل كرديم تا آنچه را براى مردم نازل شده است برايشان بيان كنى و باشد كه بينديشند.
پيامبر براساس اين آيه، آيات الهى را از پيک وحى گرفته است، تا بر مردم فرو خواند و حقايق و معارف نهفته درآنها را به مردمان بازگويد، مفسران به اين نكته در تفسير اين آيت الهى اشاره كرده اند؛ ميبدى نوشته است: "يعنى ما قرآن را فرستاديم تا معانى و مقاصدش را براى مردم بازگويى."[1]
برخى از مفسّران بر اين باور هستند كه رسالت تبيين و توضيح پيامبر درباره آيات قرآن منحصر است به آيات مجمل و متشابهات.[2] علامه طباطبايى اين ديدگاه را نپذيرفته و نوشته اند: اينكه برخى حجيت بيان و تبيين پيامبر را منحصر به متشابهات، اسرار كلام الهى و تأويل آيات دانسته اند، سخنى نادرست است.[3]
اين رسالت و مسؤوليت همراه بوده است با تعليم حقايق آيات و برنمودن ژرفاى معانى قرآنى به پيامبر(ص)؛ برخى از تابعيان نقل كرده اند كه وحى بر پيامبر نازل مى شد و جبرئيل سنّت را بر پيامبر در تفسير و تبيين و توضيح آيات عرضه مى كرد.[4]
بدين سان پيامبر(ص) مبين ومفسّر قرآن و نشان دهنده چهره اصيل و راهگشاى تعاليم آن است درآيه اى ديگر مى خوانيم:
لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولأ منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكلمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين؛ (آل عمران: 3 لم 1)
و در مقامى ديگر خداوند سبحان فرموده است:
و هو الذى بعث فى الاميين رسولأ منهم يتلوا ملبهم اَياته ويزكيهم ويعلمهم الكناب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين؛ (الجمعه: 2)
مراد از "کتاب " در هر دو آيه قطعاً قرآن است، و "حكمت " را بسيارى سنت دانسته اند.[5]
به هر حال دوآيه به روشنى نشانة جايگاه تعليمى پيامبر(ص)از كتاب هستند، علامه طباطبايى در تفسيرآية دوم نوشته اند:
تعليم كتاب: بيان الفاظ و پرده برگيرى از محكمات آن است در مقابل تعليم حكمت كه معارف حقيقى قرآن است.[6]
بدين سان پيامبر(ص) اوّلين مفسّر و معلم قرآنى است كه مبهمات آن را تفسير كرد و پرده از چهره مجمل هايش برگرفت و با بيان و عمل و سيره ارجمندش كلام الهى را روشن و بى ابهام در پيش ديده ها نهاد.
صحابيان بر اين جايگاه رسول اللّه آگاه بودند، و در فهم قرآن و يافتن حقايق نهفته درآيات آن به محضرش مى شتافتند. گو اينكه برخى بر اين باورند كه چون قرآن به زبان عربى نازل شده است، از اين روى شيوه بيانى آن براى عربان كاملأ قابل درك بوده اسث، و ابن خلدون نوشته است: بايد دانست كه قرآن به زبان عرب و بر اسلوب بلاغت آن قوم نازل شده است و همة اقوام عرب آن را مى فهميدند و معانى آن را از مفردات و تركيب هاى آن مى آموختند.[7]
اما حقيقت نه چنين است؛ و چنان كه پس از اين خواهيم گفت اولاً همة صحابه در درک و فهم زبان قرآن يكسان نبودند و ثانياً بسيارى ازآنان در فهم واژه هاى آيات درمى ماندند و نصوص تاريخى گواهى است روشن بر اين مدّعا. بنابراين سخن ابن قتيبه - اديب نام آور قرن سوم هجرى- استوار است كه در اين باره نوشته است:
عرب ها در شناخت واژه هاى دشوارياب و متشابهات قرآنى يكسان نبودند، بلكه در اين زمينه برخى بر برخى ديگر برترى داشتند.[8]
و ثالثاً، قرآن با شيوه بيانى ويژه خويش ارائه دهنده فرهنگى مخصوص به خود بوده است. بر فرض كه صحابيان معانى واژه ها را درمى يافتند در تعيين مصاديق درمى ماندند؛ و نيازمند توضيحات پيامبر(ص) بودند. به مثل آنان مى دانستند كه در والفجر وليالٍ عشر، "ليال" و "عشر" چيست، امّا نمى توانستند به مصداق اين شبهاى دهگانه " راه يابند. و نيز چنين بود آياتى مانند والعاديات بحأ، والذاريات ذرواً و... كه تنها آگاهى هاى لغوى و دستورى براى دريافت مقصود الهى ازآن بسنده نبود.
بدين سان روشن است كه براى مسلمانان در عصر پيامبر(ص) فهم تفصيلى قرآن به طور كلى ميسّر نبوده است وآنان در موارد زيادى به ناچار براى فهم قرآن بايد به پيامبر مراجعه مى كردند. صحابيان فرمان الهى را در قرآن مى شنيدند كه اقيموا الصلوة... )ا لانعام: 55؛ البقره: 33 و...( و مى شنيدند كه انّ الصلوة كانت على المؤمنين كتابأ موقوتاً )النساء: 103( آن گاه به پيامبر (ص) مراجعه مى كردند تا چگونگى به جاى آوردن اين فريضة الهى را دريابند، و پيامبر مى فرمود: صلوا كما رأيتمونى أ!لى.[9]
و چون درمى يافته اند كه خداوند فرموده است: ولله على الناس حبئ البيت (آل عمران: 97) به محضرآن بزرگوار مى آمدند، وآن حضرت با جملة: خذوا عنّى اسككم.[10] بدانها نشان مى داد كه بايد مناسک حج ابراهيمى و شيوه حج گزارى، به دور از آيين هاى جاهلى را از وى فراگيرند.
صحابيان گاه به پيامبر مراجعه مى كردند، و از مبهمات آيات الهى سؤال مى كردند، و توضيح ها و تفسيرهاى رسول اللّه را مى شنيدند و با حقايق قرآن آشنا مى شدند و بدان عمل مى كردند، ابوعبدالرحمان سلمى مى گويد:
آنان كه به ما قرآن را تعليم دادند، مى گفتند، ما از پيامبر(ص) مى خواستيم كه آيات الهى را بر ما بخواند، و چون ده آيه فرا مى گرفتيم بدان عمل مى كرديم وآن گاه آيات ديگر... بدين سان ما قرآن را با عمل يكجا آموختيم.[11]
گاهى نيز حشمت نبوى صحابيان را درمى گرفت و از طرح مستقيم سؤال تن مى زدند، و چون تازه واردى از عربان به محضر پيامبر(ص) بار مى يافت، و سؤالی مى كرد، بهره مى گرفتند. سهل بن حنيف[12] مى گويد:
اصحاب پيامبر(ص) مى گفتند: خداوند با عرب ها و سؤال هايشان به ما سود رسانده است. روزى مردى عرب به محضر پيامبر (ص) آمد و گفت: يا رسول ا...، خداوند در قرآن از درختى آزاررساننده سخن گفته است؟ من نمى دانستم كه در بهشت هم درختى است كه صاحبش را آزار مى رساند. پيامبر(ص) فرمود: آن درخت كدام است؟ گفت درخت "سد"[13] كه داراى خار است، پيامبر(ص) فرمود: "فى سدر مخضود" خداوند خارهايش را مى كند و بر جاى خارها ميوه ها مى روياند و... .[14]
على(ع) فرمود: وليس كل اصحاب رسول الله- !لى اللى عليه وأله وسلم- من كان يساله وشنفهمه حتّى أن كانوا ليحثون ان يجئ الاعرابى والطارئ فيساله عليه السلام حتى يسمعوا وكان لايمرّ بى من ذلك شئ الأ سألت عنه وحفظنه... "[15]
و همة ياران رسول خدا(ص) چنان نبودندى از او چيزى پرسند. و دانستن معنى آن را از او خواهند، تا آنجا كه دوست داشتند عربى بيابانى كه از راه رسيده، از او چيز مى پرسد وآنان بشنوند و بهره گيرند، و از اين گونه چيزى بر من نگذشت جزآنكه معنى، آن را از او پرسيدم و به خاطر سپردم.
ابن مسعود مى¬گويد: به خداى سوگند من هفتاد واندى سوره از پيامبر فرا گرفتم، اصحاب پيامبر مى دانستند كه
من داناترين آنان به كتاب خداوند بودم و اما بهترين آنها نبودم.[16]
پيامبر(ص) افزون برآنچه مستقيماً از قرآن براى امّت تبيين و تفسير مى كرد، صحابه و مسلمانان را نيز به تعليم و تعلّم وامى داشت و هرچه بيشتر فراگرفتن وآموختن كتاب الهى را توصيه مى كرد. ابى اسامه مى گويد:
مردى به محضر پيامبر(ص) آمد و گفت: متاعى از فلان كس خريده و بهره چنين و چنانى بردم، پيامبر(ص) فرمود: تو را به چيزى كه بهره اى فزونتر از اين دارد بياگاهانم؟
گفت: آيا يافت مى شود؟
پيامبر(ص) فرمود: فراگيرى ده آيه از قرآن. او رفت و ده آيه از قرآن فراگرفت و به پيا مبر(ص) گزارش داد.[17]
بدين سان پيامبر(ص) تفسير و تبيين كتاب الهى را بنياد نهاد و در لابه لاى كلمات آموزنده خود چگونگى فهم كتاب الهى را نيز به مردمان و صحابيان آموخت.
پيامبر(ص) چه مقدار از قرآن را تفسير كرده است؟ گفتم پيامبر(ص) رسالت تبيين و تفسير كتاب الهى را به عهده داشت، وآورديم كه صحابيان به آن بزرگوار مراجعه مى كردند و ازآيات الهى مى پرسيدند، اكنون بيفزاييم كه قرآن كريم و محتواى آيات الهى به طور طبيعى سؤال انگيز بود. اشاره ها، ايماها، محكم ها و متشابه ها، مجمل ها و... زمينه را براى پرسش و پاسخ آماده مى ساخت. در اينكه پيامبر(ص) براى آشنايى هرچه بيشتر امت به تفسير قرآن پرداخت ترديدى نيست؛ و اينكه در برابر سؤا لات مردمان آيات الهى را تفسير كرد هيچ گونه شكى را برنمى تابد، اما پيامبر(ص) چه مقدار ازآيات را تفسير كرده است؟ اين مطلب محلّ گفتگوست. ابن تيميّه بر اين باور است كه پيامبر تمام آيات الهى را تفسير كرده است او مى گويد: لازم است دانسته شود كه اَية لتبيَّن للناس ما نُرل الهی نشانة آن است كه پيامبر(ص) معانى و الفاظ قرآن را براى اصحاب تبيين و تفسير كرده است.
ابن تيميّه افزون بر اين آيه به سختكوشى صحابيان در فهم قرآن و مراجعه به پيامبر(ص) نيز استناد مى كند، وآياتى را كه نشانة لزوم تدبّر در قرآن است مى آورد و تأكيد مى كند كه تدبّر جز با فهم معانى آن ميسّر نمى شده است، و تعقّل مضامين آن جز در پرتو شرح كلمات آن فرا چنگ نمى آمده است، بدين سان نمى توان پذيرفت كه خداوند به اين همه امر كرده است، اما امين رسالت او پس از فرو خواندن براى مردم به شرح آن همت نگماشته است. دكتر محمدحسين ذهبى پس از نقل ديدگاه ابن تيميّه، به نقد آن پرداخته و نشان داده است كه دلايل وى نمى تواند مدعايش را به اثبات رساند و تأكيد كرده است كه دلايل ياد شده افزون بر اينكه نشان دهد، پيامبر(ص) مشكلات و دشوارى ها را تبيين مى كرده و مأمور تفسيرآن بوده، و صحابيان در جهت فهم قرآن تلاش مى كردند و تلاشگران در جهت درک معانى آن در چشم آنان بزرگ مى نمودند، و قرآن كريم بر تدبّر درآيات تأکيد ورزيده است، مطلبى را نمى رساند[18]
در مقابل اين ديدگاه، كسانى نيز بر اين باور بوده اند، كه پيامبر(ص) جز اندكى از آيات را تفسير نكرده است.[19] گويا ابوالعباس احمد بن خليل المهلبى خويى (373 هـ. ق)[20] بر اين باور بوده است. كلام وى را سيوطى بدين گونه آورده است: "تفسير قرآن به گونة قطعى جز با كافى" پيامبر(ص) دانسته نمى شود، كه آن هم بسيار اندک است "
ذهبى كه سخن اينان را نقل كرده است، مى گويد اعتقاد اينان مستند است بر: حديثى از عايشه كه مى گويد:پيامبر(ص) جزآيات بسيار اندكى را كه جبرئيل تعليم داده بود تفسير نكرده است. "[21]
براى پيامبر(ص) ممكن نبود تمام آيات الهى را تفسير كند افزون بر اين خداوند نيز به او چنين امرى نكرده بود، تا امت اسلامى در كتاب الهى تفكر كنند و با دقت و انديشه ورزى ازآن بهره گيرند.
اگر پيامبر(ص)تمام معانى قرآن را بيان كرده بود، به ابن عباس دعا نمى كرد كه اللهم فقهه فى الدين و علّمه التأويل چون اگر پيامبر(ص) بيان مى كرد همگان در دريافت معانى آن همسان مى بودند.
ذهبى مى گويد، به حديث عايشه به لحاظ اينكه در راويش- محمدبن جعفر زبيرى- طعن زده اند و محدثان احاديثش را نپذيرفته اند نمى توان استناد كرد، افزون بر اين مفسّرانى چون، طبرى، ابوحيان، و ابن عطيه حديث را- بر فرض صحّت- بر مسائل غيبى در قرآن حمل كرده اند، كه شناخت آن جز از سوى خداوند امكان ندارد.[22]
سخن دوم نيز ادعايى است بدون دليل، از چه راهى مى توان ثابت كرد كه آنچه را پيامبر(ص) مى توانسته تفسير كند بسيار اند! بوده و فراتر ازآن امكان نداشته است، و بالاخره اگر بپذيريم كه دليل سوم نشانة آن است كه پيامبر اكرم همة قرآن را تفسير نكرده است، پذيرفتنى نيست كه اندكى ازآن را تفسير كرده است.[23]
عالمان و مفسّران ديگرى نيز بر اين باور بوده اند، علامه طباطبايى(ره) نوشته اند: آنچه نام روايت نبوى مى شود برآن گذاشت، از طرق اهل سنت و جماعت به دويست پنجاه نمى رسد، گذشته از اينكه بسيارى ازآنها ضعيف و برخى ازآنها منكر مى باشد.[24]
سخن علامه طباطبايى به پندارم مستند است به آنچه سيوطى در واپسين صفحات كتاب ارجمندش الاتقان آورده است،[25] اما روشن است كه احاديث پيامبر(ص) در تفسير آيات محدود به آنچه در آنجا آمده است نيست؛ تتبّع در نصوص روايات و متون مجامع حدثى به روشنى نشانة اين مدعاست. بيفزايم كه سخن سيوطى و شمس الدين خويى نيز ممكن است ناظر به رواياتى باشد كه صريحاً به تفسيرآيه¬اى ازآيات مى پردازد، كه چنان كه گفته اند اندک است، اما رواياتى كه در تفسيرآيات به كار مى آيد، و به گونه اى ابهام از چهره كلام الهى برمى گيرد فراوان است؛ بويژه اگر آنچه را از پيامبر(ص) از طرق اهل بيت(ع) نقل شده است نيز بيفزاييم، و بر اين نكته تأكيد ورزيم که سنت پيامبر(ص) (قول و فعل و تقريرآن بزرگوار) يكسر مى تواند در تفسير قرآن كريم به كارآيد؛ چرا كه به گفتة شافعى تمام آنچه پيامبر(ص) بدان امر كرده است، چيزهايى است كه از قرآن دريافته و تبيين كرده است سيوطى نيز تأكيد مى كند كه، تفصيل شريعت در سنّت، تفسيرى است بر معانى و اهداف و مقاصد قرآن.[26] و گويا سخن اين عالمان بر اين كلام معجز شيم نبوى استوار است كه فرمود:
الا انى أوتيت القرآن ومثله معه الا يوضك رجل شبعان على أيكته يقول: عليكم بهذا القراَن فما وجدتم فيه من حلال فاحلوه و ما وجدنم فيه حرام فحرنو. الا و انّ ما حرئم رسول اللّه- ص- مثل ما حرثم الله؛ آگاه باشد خداوند به من قرآن و همانندش را عطا كرده است. آگاه باشيد كه مردى سير و انباشته شكم تكيه كرده بر كرسى قدرت فرياد برخواهد آورد كه شما و قرآن حلالش را حلال بدانيد و حرامش را حرام؟ اما بدانيد كه آنچه را رسول الله حرام مى كند همانندآن است كه خداوند حرام كرده است.[27]
در اين حديث، سنت به صراحت همگون و همسان و دركنار قرآن تلقى شده است و نشانة آن است كه سنت پيامبر(ص) در كنار قرآن مكمل، مبيّن و توضيح دهنده مقاصد آن است. از نگاهى ديگرآية اللّه شهيد سيد محمدباقر صدر نيز اين سؤال را مطرح كرده اند كه پيامبر(ص) چه مقدار از قرآن را تفسير كرده است؟ وى پس از طرح سؤال ديدگاه هاى ياد شده را آورده اند و دلايل آنها را نيز به اختصار گزارش كرده اند؛ وآن گاه بر اين نكته تأكيد ورزيده اند كه اگر از اين زاويه مطلب را بررسى كنيم كه فهم اجمالى قرآن از يكسوى در برآوردن هدف اين كتاب الهى بسنده نبوده و از سوى ديگر فهم آنان از قرآن شامل و گسترده نبوده است؛ و بر اين بيفزاييم كه قرآن در صحنة زندگى مسلمانان صرفاً كتابى ادبى نبوده است كه عبارات آن را آهنگين بخوانند و درگذرند؛ بلكه كتابى است هدايتگر كه آهن! بركشيدن انسان از تاريكى ها، و رساندنش به سرچشمة نور را دارد و در پى آن است كه با پى نهادن جامعه اى استوار، انسان هايى آگاه و مؤمن بپرورد، روشن است كه قرآن اين نقش را جز با اينكه معانى و مقاصدش به گستردگى دانسته شود و محتوايش فهم گردد، نمى تواند ايفا كرد. بدين سان در پيشديد پژوهنده تناقضى آشكار بين دو ديدگاه چهره مى نمايد كه هر كدام شواهد و دلايل قابل توجهى دارد.
آن گاه شهيد آية الله صدر در پى چاره جويى براى حل اين تناقض راه ديگر پيشنهاد مى كند، كه قابل توجه و شايان دقت است؛ وآن اينكه بگوييم: پيامبر(ص) قرآن را در دو مرحله و سطح تفسير كرده است:
1) در سطح عموم و براساس نيازها و خواست هاى عمومى جامعة آن روز كه نه فراگير بوده است و نه برخوردار از ژرفايى؛
2) تفسيرى شامل و كامل و استوار و ژرف در جهت تربيت كسانى كه بايد ميراث قرآن را به دوش مى كشيدند و مرجحيت فكرى و دينى جامعه را به عهده مى گرفتند. اين توجيه با واقع منقول از دوران صحابه نيز هماهنگ است. بر اين اساس توان كفت كه اند! بودن نقل هاى صحابيان در تفسير ازآن روست كه در سطح عمومى زمينه تفسير عام و گسترده فراهم نبوده است. بدين سان مسؤوليت ابلاغ حق و تفسير و تبيين دقيق تمامت قرآن در فهم عميق امت از كتاب الهى و جلوگيرى از انحراف، در مرحله و سطح ويژه اى جلوه نموده است.[28]
توجيه شهيد آية اللّه صدر، توجيهى دقيق و واقع نگرانه است. وى اشاره مى كند به نصوصى كه اهل البيت(ع) را در جايگاه مرجعيت امت قرار مى دهند[29] و به اخبارى كه براساس آن پيامبر(ص) قرآن، تأويل و تفسيرآن، محكم و متشابه آن و... را يكسر به على(ع) عرضه كرده است[30]، و به تفصيل و تفسيرهاى دقيق و گسترده اى كه اهل بيت(ع) از پيامبر(ص) نقل كرده اند و بر اين نكته تأكيد مى ورزد كه اين همه نشانة دوگونگى تفسير پيامبر(ص) بوده است.
آن گاه وى به روايتى طولانى و روشنگر استناد مى كند كه شيخ كلينى(ع) نقل كرده و بخش هايى از آن در نهج البلاغه نيز آمده است. براساس اين روايت، راوى از على(ع) سؤال مى كند كه در دست سلمان، مقداد، ابوذر و... تفسيرهايى ازآيات الهى است كه در اختيار ديگران نيست؟... امام(ع) به تفصيل از چرايى اين مطلب سخن مى گويد و نشان مى دهد كه صحابيان همه در انديشه يكسان نبوده اند، و جستجوگرى آنها از حقايق نيز هم سطح نبوده است و[31]
گونه هاى تفسير پيامبر(ع) با آنچه پيشترآورديم روشن شد كه سنت در كنار قرآن جايگاه مبيّن، مفسّر و روشنگر مفاهيم و معانى آن را دارد. كلام جاودانة پيامبر(ص) را در اين باره آورديم. اينک سخن پيشواى صادق جعفر بن محمد(ع) را بياوريم كه فرمود:
ان رسول الله(ص) نزلت عليه الصلوة ولم يکمئم لهم ئلايأ ولا اردعأ. حتى كان رسول الله(ص) هو الذى فسّر ذلك لهم و نزلت عليه الزكاة ولم يسم لهم من كل اربعين درهمأ درهم حتى كان رسول الله(ص) هو الذى فسّر ذلك لهم؟ فلم يقل لهم: طوفوا سبوعأ حتى كان رسول اللى هو الذى فر ذلك لهم...؛ دستور نماز خواندن بر رسول خدا نازل شد و سخنى از سه ركعت و چهار ركعت در ميان نيست. رسول خدا بود كه ركعات نماز را تفسير كرد. دستور پرداخت زكات نازل شد و نگفت كه از چهل درهم يک درهم، رسول خدا بود كه نصاب زكات را تفسير كرد.
دستور حج نازل شد و نگفت هفت بار طواف كنيد، رسول الله بود كه مراسم طواف راتفسير كرد و... از اين حديث به روشنى توان يافت كه احكام الهى در قرآن به صورت كلى و غالباً به دور از تفصيل و تشريح نازل شده است، و تفصيل و توضيح و بيان چگونگى آن بر عهده سنت است كه پيامبر(ص) در طول زندگانى سراسر اقدام و تلاش خود بدان پرداخته و چهره از ابهام احكام الهى برگرفته است.
عالمان نيز جاى در جاى درآثارشان به اين نكته تأكيد ورزيده اند و ديدگاه سلف را در توضيح جايگاه سنت در برابر قرآن بازگفته اند. گفتگوى تنبّه آفرينى كه اكنون مى آوريم نمونه اى است از اين ديدگاه ها:عمران بن حصين[32] از محنت پيامبر(ص) سخن مى گفت، مردى بپا خاست وگفت: هان ابانجيه، با ما از قرآن سخن بگو! عمران به او گفت، تو و يارانت قرآن را مى خوانيد، آيا از نماز و احكام و حدودآن، از زكات در طلا، شتر و گاو و ديگر اموال و چگونگى هاى آن مى توانيد بر پاية قرآن سخن بگوييد؛ مى نگرى كه در محضر قرآنى، اما حقايق بسيارى بر تو پوشيده است. آن گاه عمران گفت: پيامبر(ص) درباره زكات و... چنين و چنان واجب كرده است و... .[33]
در نقل ديگرى آمده است كه عمران بن حصين گفت:
تو مرد نا آگاهى هستى، آيا دركتاب الهى مى يابى كه بايد نماز ظهر را چهار ركعت و آهسته خواند؟ سپس از نماز و زكات سخن گفت، و پرسيد: آيا چكونگى اين ها را در كتاب خداوند مى يابى؟ اين ها در كتاب خداوند به ايهام آمده است و سنت پيامبر(ص) چگونگى آنها را تفسير كرده است.[34]
به مطرّف بن عبداللّه بن الشخير[35] گفتند: با ما جز با قرآن سخن نگوى.
گفت: به خداى سوگند هيچ سخنى را انباز قرآن قرار نمى دهيم، لكن مراجعه به سنت مراجعه به آن كس است كه آگاهترين به قرآن و معانى آن است.[36]
سخن در اين باب بسيار است، و تبيين چرايى اين گونه گفتگوها و مواضع درباره سنت فرصتى بسنده تر مى طلبد. به هر حال، اكنون بنگريم تبيين و تفسير پيامبر(ص) از آيات الهى چگونه بوده است؟

تبيين مجمل

چنان كه پيشتر گفتيم تشريح بسيارى از احكام در كتاب الهى به اجمال وانهاده شده است، و سنت عهده دار تفصيل و تبيين آن است. نمونه هاى اين حقيقت در بخشهاى مختلف فقه بسى فراوانتر ازآن است كه نيازمند ارائة نمونه باشد؛ از اين روى آنچه اكنون مى آوريم اندكى است از انبوه نمونه هاى گزارش شده در منابع تفسير و روايى. در قرآن كريم آمده است:
انّ الصلوة كانت على المؤمنين كتابأ موتوتأ؟ (النساء: 103) نماز بر مؤمنان بايسته اى بهنگام است.
اين آيه به روشنى نشانة آن است كه مؤمنان بايد نماز را در زمان هاى معيّنى به پاى دارند، اما اينكه زمان ها در روزان و شبان كى و چگونه است، آيه از تفصيل آن ساكت است، اشاراتى كه درآيات ديگر در اين زمينه آمده است نيز تمام تفصيل را ندارد. در يكى ازآيات الهى آمده است:
واقم الصلوة طرنى النهار و زلفأ من الليل، انّ الحسنات يذهبن السيئات، ذلك ذكرى للذاكرين؛ (هود: 113)
نماز را در دو سوى روز برپاى دار، نيز در كرانه هاى شب، نيكى ها بديها را ببرند، اين يادآورى است براى يادآوران. مفسّران در تفسير اين آيه با توجه به معانى واژه ها سخن بسيار گفته اند[37] وآيه را ناظر به نماز صبح و عصر و مغرب و عشا دانسته اند، اما روشن است كه با اين همه، آيه از تفصيل دقيق و چگونگى نماز در اين زمان ها ساكت است. از اين روى علامه طباطبايى پس از اشاره به معانى مفسّران مى نويسد:
ازآنجا كه بحث فقهى است بايد به بيان پيامبر(ص) و اهل بيت(ع) مراجعه كرد و در تفسير آيه مفاد روايات متّبع است[38].
درآيتى ديگر نيز به هنگام نماز اشاره شده است، اما باز هم با تفصيل دقيق و بدون اجمال نيست:
اتم الصلوة لدلوك الشسى الى گسق الليل وترآن الفجر ان قراَن الفجر كان مشهودا؛ (اسراء: 78)
نماز را بپاى دار، از گشتن خورشيد تا تاريكى شب و هنگام پگاه- كه پگاه مشهود است.
اين آيه نيز به اجمال به هنگام نمازهاى پنجگانه اشاره دارد، اما تفصيل دقيق آن روشن نيست. از اين روى مفسّران در تبيين و تفسيرآن يک داستان نيستند و هريک به گونه اى به تفسيرآن همت گماشته اند علامه عالى قدر، سيد محمدحسين طباطبايى نوشته اند: مفسران در تفسيرآغاز آيه اختلاف دارند، آنچه از امامان(ع) روايت شده است تفسير لأدلوك الشمس " به گشتن خورشيد و "غسق الليل" به نيمة شب است كه اشاره اى به آن روايات خوا هد آمد.[39]
در آيتى ديگر آمده است: حانظوا على الصلوات والصلوة الوسطى...؟ (البقره: 238) نمازها و نماز ميانين را پاس داريد...
روشن است كه آيه تأكيد و ترغيبى است بر پاسداشت نماز و بويژه نماز "وسطى "، اما روشن نيست كه مراد از نماز أوسطى ! چيست. مفسّران نيز در تفسيرآن هماهنگ نيستند، بدين سان روشن است كه براى بازيافت دقيق معناى آن بايد سنّت مراجعه كرد و اين اجمال را از چهره آيت الهى با بيان روشنگر مبيّنان و مفسّران قرآن زدود، چنين است كه مفسّران تأكيد كرده اند:
نماز ميانين نمازى است كه در ميانه واقع شده است و از كلام خداوند مصداق آن را نتوان يافت، و براى تفسيرآن جز مراجعه به سنّت راهى نيست.[40]
و چنين است، تشريع زكات، حج و... كه آنچه در قرآن آمده است، تشريعى است كلى و بيان اجمال و تفصيل آن را بايد در سنت يافت.[41]
در باب محاملات نيز چنين است. بيان كلى قرآن به طرز مجمل چنين است: واحل الل البيع وحرئم الرپوا البقره: 275( خداوند معامله را حلال و ربا را حرام كرده است.
و روشن است كه بيع جايز انواعى دارد و ربا را احكامى گسترده است كه مفصّل و گسترده آن انواع و چگونگى هايش را و نيز احكام ربا و پيامدهايش را بايد در بيان تفصيلى سنّت جستجو كرد.

تخصيص عام

در قرآن كريم "احكام عامى! وجود دارد كه "تخصيص" آن در سنت است؛ گو اينكه در چگونگى "عام قرآن" و تخصيص عمومات قرآن با سنت سخن بسيار است و عالمان مذاهب اسلامى در حدّ و حدود آن يكرأى نيستند، اما در اينكه "تشخيص " نشان دهنده مراد جدى است و مفاد عام معنايى است مستند به وضع و يا دليل حكمت اختلافى نيست. و چنين است تخصيص عمومات كتاب به سنّت متواتر[42] به مثل درآية 228 سوره بقره آمده است: والمطلقات يتربَّصن بانفسهنَّ ثلثة قروء؛ بايد كه زنان مطلقه تا سه بار پاک شدن باز ايستند.
كه حكمى است فراگير و شامل تمام بانوانى كه طلاق داده مى شوند؛ و بدين سان براساس ظهور اين عام بايد تمام زنان مطلّقه، سه طهر عده نگهدارند، اين عام قرآنى با سنت تخصيص خورده و نشان داده شده است كه اين حكم ويژه بانوانى است كه همسرانشان با آنان همبستر شده اند.[43]
درآية 11 سوره نساء آمده است: يوصيكم الذ فى اولادكم...، خدا درباره فرزندانشان به شما سفارش مى كند كه....
در اين بيان عام، توارث مسلمانان مطرح است كه تمام فرزندان را دربرمى گيرد، فرزندان، مباشرتاً و به واسطه، اما اخبار فراوانى اين عام را تخصيص زده اند و نشان می¬دهد كه فرزندى كه قاتل پدر باشد از او ارث نمى برد. و چنين است فرزندى كه به كفر گراييده باشد. فقيه جليل القدر، فاضل جواد كاظمى نوشته اند:
عموم يوصيكم الله فى اولادكم تخصيص خورده و ويژه مواردى است: "عبد" از "حرّ" ارث نمى برد و چنين است قاتل و كافر، كه كافر از مسلمان ارث نمى برد، اما مسلمان از كافر ارث مى برد.[44]

تقليد اطلاق

درآيات فراوانى حكم به گونة مطلق آمده است و تقييدآن را سنّت بيان كرده است. در سوره نساءآية 93 آمده است: ومَن يقتل مؤمنأ متعمداً فجزاؤه جهنمَ خالداً فيها وگضب الله عليه ودعنه واعذ له عذابأ اليمأ؛ و هركس مؤمنى را به عمد بكشد، كيفر او جهنّم است كه درآن همواره خواهد بود و خدا بر او خشم گيرد و لعنتش كند و برايش عذابى بزرگ آماده سازد.
اطلاق اين آيه نيز مقيّد شده است به كسى كه مؤمن را ازآن روى كه مؤمن است مى كشد و توبه نمى كند، در تفسير عياشى در تفسيرآيه از امام صادق(ع) نقل شده است:
من قتل مؤمنأ متعمداً على دينه فذاك التعمّد الذى قال الله فى كتابه "واعدّ له عذابأ عظيمأ"؟
"متعمّدآن است كه به عمد و ازآن جهت كه آن كس مؤمن است به قتل وى دست مى زد و اين است آن كه خداوند به وى وعده عذاب بزرگ داده است.[45]
و چنين است آية 82 از سوره انعام:
الذين آمنوا و لم يلبئوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن وهم مهتدون؟
كسانى كه ايمان آورده اند و ايمان خود را به شرک نمى يندآلايند ايمنى ازآن ايشان است و ايثان هدايتيافتگان اند.ظاهرآيه چنان مى نمايد كه مراد مطلق "ظلم" است، برخى از صحابيان نيز ازآيه چنين فهميده بوده اند. طبرى آورده است كه چون اين آيه نازل شد و صحابيان از معناى آن اطلاع يافتند، برآنها گران آمد از اين روى به محضر رسول اللّه شدند و گفتند: كدام يك از ما مى تواند ادعا كند كه ايمانش را به ظلم نيالوده است؟ پيامبر(ص) فرمود: نه چنان است كه شما پنداشته ايد، مراد از ظلم در اين آيه شرک است مگر نشنيده ايد سخن لقمان را كه انّ الشرك لظلم عظيم[46]. القمان: 13)
بدين سان از بيان پيامبر(ص) روشن است كه مراد مطلق ظلم نيست و از ظلم در اينجا تنها شرک مراد شده است و اطلاق آيه به بيان پيامبر تقسمِد خورده است[47]
در سوره مائده آيه 38 آمده ا ست: والسارق والسارتة ناقطعوا ايديهما...؟ دست مرد و زن دزد را به كيفر كارى كه كرده اند ببريد.
از اطلاق "يد، چنين فهميده مى شود كه بايد هر دو دست آنان بريده شود، اما روشن است كه اين اطلاق با رواياتى مقيّد شده و نشان داده شده است كه مفهوم "يد" در اين آيه دست راست وآن هم از مفصل انگشتان است.[48]
علامه طباطبايى در تفسير اين آيه نوشته اند:
"يد" پايين تر از شانه را گويند، اما در اين آيه به تفسير سنت مراد دست راست است.[49]
در سوره نساء آية 12 آمده است:... من بعد و! ية يوصى بها أو دين...؟... پس از انجام دادن وصيتى كه كرده اند و پس از پرداخت دين آنها....
ازآيه چنين برمى آيد كه تقسيم ميراث پس از اخراج وصيت ميت و نيز بدهى های اوست. « دين » به اطلاق خود باقى است. قبل از تقسيم بايد بدهى ها پرداخت شود، اما "وصيت مالى " نبايد فراتر از تك اموال باشد. بدين سان اطلاق "وصيّت " با سنّت مقيّد شده، و عنوان وصيّت در ثلث و كمتر ازآن تحديد شده است.[50]

توضيح مفاهيم شرعى

قرآن كريم به زبان عربى و در فضايى نازل شده است كه مردمان به عربى سخن مى گفتند و ادبيات عرب و آيين بلاغت در اوج بود. قرآن در بسيارى از واژه هايى كه به كار برده ديگرسانى هايى روا داشته است. به ديگر سخن برخى از واژه هاى عربي به كار گرفته شده بار معنايى جديدى در فرهنگ قرآن يافته اند كه بى گمان دريافتن درست بسيارى ازآنها بويژه آنچه با احكام شرعى-پيوند دارد بر عهده سنت است. نماز، روزه، زكات و حج و جهاد و همانندآنها، چنين است حقايق اين گونه مفاهيم و ابعاد آنها جز از راه سنت دريافتنى نيست. روشن است كه در اين فرهنگ اصلاه " به معنى مطلق دعا نيست، عبادتى است دارای ويژگى ها و خصوصيات مخصوص آن كه قرآن تشريع كرده و سنت ابعادش را تبيين نموده است. و چنين است "زكات " كه قطعاً به معناى مطلق بالندگى و رشد و نموّ نيست، بلكه انفاقى است با ويژگى هايى که سنت تفصيل آن را تبيين كرده است، و چنين است "جهاد" كه قرآن ازآن مطلق كوشش و تلاش و سختكوشى را مراد نمى كند، بلكه آن را تلاشى و تكاپويى خالصانه، با حسن نيّت و مبارزه اى پاک و خدايى مى داند با مقرراتى ويژه كه بسيار ازآنها در سنت تبيين شده است[51] نمونه هاى اين حقيقت فراوان است كه بايد گفته آيد در مقام ديگرى.

تفصيل احكام

در موارد متعددى موضوعات تكليفى را قرآن کريم با تفصيل و گستردگى بيان نكرده؛ و به اصل تشريع و توضيح اندكى كه درآن روزگار مورد نياز بوده است بسنده كرده است. تفصيل و. تبيين، استقصا و شمول در اين موارد و توضيحات افزون برآنچه در قرآن آمده است بر عهده سنّت است. به عنوان نمونه، تفصيل سنگسار زناكاران همسردار در سنت آمده ايست،[52] و چنين است احكام قتل عمد و به خطا، كه به تفصيل نيامده است و افزونى هاى آن و احكامش مانند خطاى محض، عمد محض و شبه عمد در سنت بين شده است. كه در اولى ديه بر عاقله خواهد بود و در دومى قصاص است مگرآنكه اولياى دم به ديه و يا عفو رضايت دهند و اين تفصيل يكسر از سنت مستفاد است.[53] در چنين مواردى بى گمان قرآن در مقام تفصيل و تبيين نبوده است، بلكه اصل تشريع را مطرح كرده و فراتر ازآن را بر عهده سنت نهاده است.

بيان ناسخ و منسوخ

هرچند برخى از قرآن پژوهان نسخ در قرآن را يكسر منتفى دانسته اند و بر اين باورند كه هيچ آيه اى در قرآن نسخ نشده است،[54] اما گويا در وقوع نسخ در قرآن فى الجمله نمى توان ترديد كرد. پيشينيان دامنة نسخ را بسيار گسترده مى پنداشتند، اما محققان اخير معتقدند[55] آيات منسوخه بسيار اندک است. به هر حال بيان اينكه كدام آيه منسوخ است و با چه آيه اى نسخ شده است در عهده سنت است.
در آيه 230 سوره بقره آمده است:
الذين يتوّنون منكم ويَذرون ازواجأ و!يّة لازواجهم متاعأ الى الحول غير اخراج؛
مردانى از شما كه مى ميرند و زنانى بر جاى مى گذارند بايد كه درباره زنان خود وصيت كنند كه هزينة آنها را به مدت يک سال داده وآنها را خارج نكنند.
عده زنان در روزگار جاهليت پس از مرگ همسرانشان يک سال بوده است، در اين يک سال آنان در خانة شوهر مى ماندند و از اموال وى بهره مى گرفتند، اين بهره ورى يک ساله ارث او شمرده مى شد و پس از سپری شدن يک سال هيچ چيز از برجاى مانده اموال شوهر نمى بردند. اين آيه گوشه اى از اين شيوه را بيان كرده است. سپس اين آيه با آية 233 بقره و 2 1 نساء نسخ شده است. آية 233 سوره بقره چنين است:
والذين يتوفون منكم ويذرون ازواجأيتربصن بنفسهن اربعة اشهر وعثرأ؛
كسانى كه از شما بميرند و زنانى بر جاى گذارند، آن زنان بايد كه چهار ماه و ده روز انتظار كشند....
و در ضمن آية 11 سوره نساءآمده است:
... ولهن الربع مما تركتم ان لم يكن لكم ولد فان كان لكم ولد فلهن الثمن مما تركتم...؟
... و اگر شما را فرزندى نبود يک چهارم ميراث شان ازآن زنان است، و اگر داراى فرزندى بوديد يک هشتم آن....
اين دوآيه ناسخ آية پيشين هستند، از اين روى حكم زنان بيوه براساس اين دوآيه اين است كه اول چهار ماه و ده روز پس از مرگ شوهر عده نگه مى دارند و ثانياً از برجاى مانده اموال شوهر ارث مى برند. مرحوم سيد عبداللّه شبّر در تفسيرآيه نوشته اند: "اين آيه به اجماع مسلمانان منسوخ است."[56]
روايات فراوانى نيز نشانه اين است كه آيه 5 23 سوره بقره با آيه 233 سوره بقره و آية 12 سوره نساء نسخ شده است،[57] و چنين است آيه هاى 6 ا-15 سوره نساءكه با آيه 2 سوره نور نسخ شده است، آيات سوره نساء چنين است:
واللاتى ياتين الفاحشة من نسائكم فاستشهدوا عليهن اربعة منكم فان شهدوا فامسكوهن فى البيوت حتى يتوفيهن الموت او يجعل اللّه لهن سبيلاً والدان يا"ييانها منكم ناذوهما فان تابا واصلحا ناعرضوا عنهما ان الله كان توابأ رحيمأ؟
و از زنان شما آنان كه مرتكب فحشاء مى شوند، از چهار تن از خودتان عليه آنها شهادت بخواهيد اگر شهادت دادند زنان را در خانه محبوس داريد تا مرگشان فرا رسد يا خدا راهی پيش پاشان نهد وآن دو تن را كه كار زشت كنند، بيازاريد، و چون توبه كنند و به صلاح آيند ازآزارشان دست برداريد، زيرا خداوند توبه پذير و مهربان است.
مفسّران در تفسير آيه آورده اند: اين دوآيه روى هم مجازات زناكاران و فحشاگران است، و نشانة اينكه بايد زنان شوهردار زناكار را پس از ثبوت فحشا در خانه اى محبوس دارند تا مرگشان فرا رسد، و زشت كاران و فحشاگستران را (زن و مرد بى همسر را) بيازارند تا از فحشاگسترى دست بردارند.[58]
اين حكم با آيه 2 سوره نور نسخ شده، آية ياد شده چنين است:
الزانية والرانى فاجلدوا كل واحد منهما مائة جلدة ولاتأخذكم بهما رأنة نى دين الله ان كنتم تؤمنون بالله واليوم الآخر...؟
زن و مرد زناكار يک را صد ضربه بزنيد. و اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد، مباد كه در حكم خدا نسبت به آن دو دستخوش ترحّم گرديد. و بايد كه به هنگام مجازاتشان گروهى از مؤمنان گواه باشند.
منسوخ بودن آيات سوره نساء با آية سوره نور در روايات بسيارى آمده است[59] و گروهى از مفسران و فقيهان بدان تصريح كرده اند،[60] اما برخى از مفسران آن را منسوخ ندانسته و روايات را به "نسخ " غير مصطلح حمل كرده اند.[61] آنچه آورديم نمونه اى بود از آيات منسوخ كه چگونگى نسخ آن را سنت بيان كرده بود موارد ديگرى نيز هست كه به سبب ضيق مجال ازآنها مى گذاريم.

تأكيد بر بيان قرَان

در سنت احاديث فراوانى مى توان يافت كه همسوى با منطوق آيات¬اند و در جهت تأكيد معانى كلام الهى و استوارسازى پيام هاى قرآنى در جان و دل مؤمنان، نمونه هاى اين حقيقت فراوان تر از آن است كه در اين سطور اندک ياد شود، نمونه و مواردى ازآن را مى آوريم:
در قرآن كريم در تأكيد بر اداى نماز و گزاردن آن در زمان خاص آن آمده است:
والذين هم على صلاتهم بُحافظون، اولئك فى جناتٍ مكرمون. (معارج: 35-33)
مفسّران در تفسيرآن نوشته اند:
يعنى بر هنگام اداى آن محافظت مى كنند و از اينكه بخشى ازآن تباه شود جلو مى گيرند.[62]
ابن مسعود مى گويد از پيامبر(ص) پرسيدم كدامين عمل برترين است، فرمود:
ال!لاة على وتتها؛ بر وقت نماز محافظت كردن و گزاردن نماز در زمان آن.[63]
عن ابى جعفر(ع) قال:
هذه الفريضه، من صلاّها لوقتها عارفأ بحقها لايؤلر عليها فيرها كتب اللى له برا-يهً لايعذبه، ومن !لاّها لغير وقتها مؤثراً عليها غيرها، فان ذلك اليه ان ساء غَفَر له وان شاء عذبه؛
هرآن كس بر اوقات نماز محافظت كند؛ و حق آن را بشناسد و چيزى را برآن نگزيند خداوند نجات ازآتش را بر وى مقرر مى كند، اما آن كس كه بر زمان نمازگزارى محافظت نكند و كارهاى ديگر را برآن مقدم دارد، بر خداوند است كه او را عذاب كند و يا از گناهش درگذرد.[64]
قرآن كريم بر سلامت مبادلات مالى و اقتصادى تأكيد مى ورزد و از اينكه كسانى اموال ديگران را ستمگرانه تصرف كنند و يا باطل گرايانه بر اموال ديگران دست اندازند نهى مى كند و مى فرمايد:
يا ايها الذين اَمنوا لاتحلوا أموالكم بينكم بالباطل؟ (نساء: 29)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد اموال يكديگر را به ناحق مخوريد.
پيامبر(ص) بر اين معنا تأكيد ورزيد و فرمود:
لايحلّ مال امرى مسلم الأ بطبب نفس منه؟
تصرف در اموال مسلمان جز به رضايت خاطر او روا نيست.[65]
يكى از آموزه هاى مهم و ارجمند قرآن امانتدارى، حراست از سپرده¬هاى مردمان و جلوگيرى از خيانت در امانت ها است در قرآن كريم مى خوانيم:
انّ اللى يأمركم ان تؤلّوا الامانات الى أهلها؛(نساء: 58)
خدا به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانشان بازگردانيد.
و می خوانيم:
فان أمنَ بعضكم بعضأ فَليُؤدّ الذى اؤتُمِنَ أمانَنَه ولينق ال!ه ربَّه؟ (البقر 8: 283)
... و اگر كسى از شما دگرى را امين دانست، آن كس كه امين دانسته شده امانت را باز دهد و بايد از خدا، پروردگار خويش بترسد.
تأكيد سنت بر اين حقيقت و تأييد گفتار و رفتار معصومان(ع) در تأييد اين تعليم عظيم قرآنى و استوارسازى ابعاد آن در سيره نبوى و امامان(ع) فراوان، تنبّه آفرين و بسى رهگشا و ارجمند است. رسول گرامى فرمود:
ردّ الامانة الى مَن ائتمَنَك، ولاتخُن مَن خانَك؟
امانت را به آن كه تو را امين داشته بازپس گردان، و به آن كه به تو خيانت كرده است خيانت مکن.[66]
پيامبر (ص) بيان ديگرى در اين باره كه فقيهان ازآن قاعده فقهى[67] مهمى استخراج كرده اند
و با عنوان "قاعده يد" در فقه اسلامى ازآن بهره ها برده اند، كلام پيامبر (ص) چنين است:
على اليد ما أخذَت حنى نؤديه؛[68]
هرآن كس هرآنچه را فراچنگ كرفته، در عهدة أوست تا باز پس گرداند.
حضرت سيد الساجدين على بن السمين(ع) فرمود:
عليكم بأداء الامانة نلو ان قاثل الحسين بن على )ع( ال!مننى على السيف الذى قتله بِهِ لأديتُهُ اليه؟
ظر شما باد اداء امانت، اگر قاتل اباعبداللّه الحسين مرا بر شمشيرى كه با آن امام را كشت امين گرداند بدو باز پس خواهم داد.[69]
آنچه آورديم نمونه هاى اندكى بود از موارد بسيارى كه در متون حديثى و تفسير مى شود بدان دست يافت. براى تتميم اين بخش بايد يک بار ديگر سخن كسانى چون شافعى را ياد كنيم كه: "هرآنچه پيامبر بدان امر مى كرده است به گونه اى در جهت تبيين و تفسير آيات الهى بوده است.[70]

نمونه هايى از تفسير پيامبر(ص)

اكنون و در پايان اين بحث سزاست اندكى از نمونه هاى تفسير پيامبر(ص) را بياوريم. بخش عظيمى از ميراث تفسيرى رسول اللّه را وامدار پرسش ها و جستجوهاى صحابيان آن بزرگوار هستيم. گو اينكه مفاهيم واژه هاى به كار گرفته شده درآيات غالباً براى آنان روشن بوده است، اما فراوان اتفاق مى افتاد كه آنان از فهم مراد الهى ازآن آيات و واژه ها درمى ماندند و از پيامبر(ص) مراد را سؤال مى كردند، به مثل آنان وقتى اين آيت الهى را مى خواندند كه فرموده است:
التا ئبون ا لعابدون ا لحا مدون السائحون ا لراكعون الساجدون؟ (توبه: 112)
توبه كنندكان، پرستندگان، متايندگان، روزه داران، به نماز سر فرودآران، چهره بر خاک سايان....
گو اينكه معناى (سائح) را درمى يافتند، اما مراد الهى را از آن در اين آيه نمى دانستند و درباره آن سؤال مى كردند و پيا مبر(ص) مى فرمود:!... هم الصائمون؛ سائحان روزه دارانند.[71]
روشن است كه مفهوم "سائح " از چنان دشوارى برخوردار نبوده است كه آنان مفهومش را درنيابند، لكن آنان با توجه به چگونگى يادكرد اين واژه در كنار واژه هاى ديگر درمى ماندند كه مقصود چه نوع "سياحتى " است.
برخى از مفسران نوشته اند:
سائح، سياحتگرى است كه استمرار درآمد و شد دارد، و روزه دار را ازآن روى (سائح) گفته اند كه در اطاعت الهى و جلوگيرى از خواست¬ها و آزهاى نفسانى استمرار دارد از اين روى پيامبر فرموده است: سياحة امّتى الصيام.[72]
و چنين است آنچه درباره "قوّة! در آية 60 از سوره انفال آمده است:
واعذوا لهم ما استَطعنم من قوّة....
يكى از صحابيان مى گويد از پيامبر شنيدم كه بر فراز منبر اين آيت الهى بخواند و فرمود:
ا لا انّ القوة الرّمى؟ هان! "قوّت " تيرا ندازى است. و سه بار اين را تكرار كرد.[73]
گاهى پيامبر چگونگى تحقق مفهوم آيه اى را در زندگى مؤمنان تشريح مى كرده و بدان فتنه مى داده است، ابن عباس مى گويد، پيامبر در تفسير آية فاذكرونى اذكُركم (البقره: 152) فرمود: "اذكرونى يا معشر العباد بطاعتى اذكركم بمففرتى؛ بندگان! شما با اطاعت و+پ روى از فرامين، مرا ياد كنيد، و من با آمرزش شمايان. "[74]
از پيامبر(ص) درباره "استطاعت " در آية ولله على الناص حجّ البيت مَن استطاعَ اليه سبيلاً (أل عمران: 97) سؤال كردند، فرمود: الرأد والراحله.[75]
بدين سان به مفهوم استطاعت كه عام است و هرگونه توانايى را فرا مى گيرد محدوده اى ويژه دارد و آن را در حج فقط شامل "توشه و مركب " دانست و بر اين اساس است تفسير فقيهان از اين آيه كه ابعاد استطاعت را در "كتاب حج " تبيين كرده اند.[76]مردى از قبيلة هذيل از اين آيت الهى كه فرموده است:
... ومَن كَفَر نان الله گنى عن العالمين؟ (ألى عمران: 97)
و هر كه راه كفر پيش گيرد بداند كه خدا از جهانيان بى نياز است.
پرسيد و گفت: يا رسول اللّه آن كه ترک حج كند كافر گشته است؟ پيامبر فرمود:
من تركه لايخاف عقوبته ولايرجو مثوبته؛[77] آن كه حج را ترك مى كند و از كيفرش نمى هراسد و در ادايش اميد ثواب نمى برد، كافر است.
آنچه كه اينک آورديم پس از بخشى درآيه است كه پيشتر مورد گفتگو قرار گرفت، خداوند فرموده است: "حج آن خانه بر كسانى كه توان رفتن به آن را داشته باشند، واجب است و هر كه راه كفر پيش گيرد، بداند كه خدا از جهانيان بى نياز است. !
مرد هذيلى ازآهنگ آيه چنان پنداشته است كه ترک حج مطلقاً مساوى است با كفر، پيامبر(ص) توضيح داده اند كه اگر اين ترک از سر انكارآن باشد مساوى باكفر است، گويا آن تن زننده از حج كه از كيفرش نمى هراسد و از ثوابش اميدى ندارد يكسره به روز واپسين و هنگامه پاداش و كيفر و حساب كفر ورزيده است، اما آن كه از سر گرانجانى و بى توجهى و نه انگار، حج را ترک مى كند فاسقى است كه عصيان كرده است و نه كافرى كه انكار ورزيده است. و چنين است تفسير امام موسى بن جعفر(ع) در برابر سؤالى كه على بن جعفر ازآن بزرگوار كرده و گفته است آيا آن كه از شيعيان حج نكند كافر شده است؟ امام فرموده اند: "نه، لكن آن كس كه بگويد اين چنين نيست، كافر گشته است. "[78]
يعنى در مقابل حج و احكام آن موضع بگيرد و حج را انكار كند.
ابن عباس مى گويد مردى از پيامبر(ص) سؤال كرد: "عصين" در آيه الذين جعلوا القرآنَ عِضين[79] (حجر: 90) چيست؟ پيامبر اكرم فرمود: اَمنوا ببعضٍ وكفروا ببعض.[80]
خداوند به پيامبر فرمان مى¬دهد كه به بهره ورى هاى دنيوى كافران چشم ندوزد، در برابر مؤمنان فروتن باشد و در برابر كافران با صلابت و استوارى اعلام موضع كند و بگويد كه "من بيم دهنده اى روشنگرم، و شما را از اينكه به شما عذابى فروفرستم، انذار مى كنم؛ همانند عذابى كه بر تقسيم كنندگان نازله كرديم. آنان كه قرآن را به اقسام تقسيم كرده بودند. "عضين " جمع "عضه " است به معناي متفرق ساختن، پاره، پاره قرار دادن، عضو، عضو كردن. آيه سؤال انگيز است. سائل مى پرسد: پاره، پاره قرار دادن، عضو، عضوكردن چيست كه مورد طعن و طرد قرآن قرار گرفته است؟ پيامبر(ص) پاسخ مى دهد: به برخى آيات باور داشتن و از باور به برخى ديگر تن زدن؛ برخى را پذيرفتن و از پذيرفتن برخى آيات گريختن. مصداف اين آيه ايست. ايمان به بعضى از آيات وكفر به بعضى ديگر.
درآية 131 سوره انعام مى خوانيم: فَمن يرد الله ان يهديَهُ يثرَح ! در. دلاملام؛ هركه را كه خدا خواهد كه هدايت كند سينه اش را براى اسلام بازگشايد.
يكى از صحابيان از پيامبر(ص) سؤال كرد، چگونه سينه را مى گشايد؟ "صدر چيست؟ پيامبر(ص) فرمود:
نور يقذف به فينثرح ويَنفَسخ؛
نورى است كه به دل افكنده مى شود و بدان سينه باز گشوده مى شود و وسعت مى يابد. گفت: اين شرح صدر و القاء نور را نشانه اى است كه بدان شناخته شود؟ فرمود:
الانابة الى دار الخلود والتجافى عن دار الغرور والاستعداد للموت تبل لقاء الموت؟
بازگشت به سراى جاويدان، رهيدن از سراى فريبگر، آمادگى براى مرگ قبل از فرا رسيدن آن.[81]
عبادة بن صامت- از صحابيان انصارى ا از پيامبر(ص) سؤالا مى كند "بشارت " در اين آيه: لهُم البشرى فى الحياة الدنيا و فى الآخر (يونس: 63) چيست؟ پيامبر(ص) فرمود:
هى الرؤيا الصالحة يراها الرجل اوترى له؛ خواب نيكى كه مى بيند، يا برايش مى بينند.[82]
صحابيان اين آيت الهى را مى خواندند:
الذين يُحشرون على وجوههم الى جهنم اولئك شر مكانأ واضلشبيلأ؛[83](فرقان: 33)
در معناى آن درمى ماندند كه چگونه بر چهره ها محشور مى شوند. از اين روى سؤال مى كردند: جهنّميان چگونه بر صورت ها محشور مى شوند؟ پيامبر(ص) مى فرمود:
ان الذى امثاهم على اقدامهم قادر ان يمشيَهُم على وجوههم؛
آن كه آنان را بر پاى ها راه برد توان آن را دارد كه بر صورت هايشان نيز راه برد.[84]
درآيتى ديگر خداوند اين "حشر بر چهره ها" را روشن كرده است، خداوند مى فرمايد:
يوم يَسحَبون فى النار على وجوهِهم ذوقوا مسَّ سقَر؛ (قمر: 38)
روزى كه آنها را، به صورت، در جهنم كشند كه بچشيد عذاب سقر را.[85]
در اين آيه به روشنى "حشر بر صورت" به معناى كشيدن آنان بر چهره بر زمين تا آتش دوزخ آمده است. درآيتى ديگرآمده است:
ونحثرهم يوم القيامة على وجوههم عُميأ وبكما وصمّأ؛ (اسراء: 97)
و در روز قيامت در حالى كه چهره هايشان رو به زمين است كور و لال و كر محشورشان مى كنم. فرشتگان آنان را به صورتشان بر زمين مى كشند و ازآن روى كه قادر به گام زدن نيستند چونان خزندگان بر صورت و سينه بر زمين مى خزند.
گاهى براى برخى از كسان كه آيات الهى را مى خواندند مفهوم دقيق واژه¬اى مشخص نبود و به مصداقى كه ممكن بود مراد باشد راه نمى بردند، از اين روى از چگونگى آن سؤال مى كردند. اُمّ هانى[86]- دختر ابى طالب- از پيامبر(ص) سؤال مى كند؟ "مُنكَرى" كه قوم لوط عمل مى كردند و در مجتمع ها و انجمن هايشان مرتكب مى شدند چيست؟ آية 29 از سوره عنكبوت از اين )منكر" بدين سان سخن گفته است:
... وتأنون فى ناديكُم المنكر...؟... و در محفل خود كارهاى ناپسند مى كنيد...
پيامبر فرمود:
كانوا يخذنون اهل الطريق ويسخرون فهو المنكر الذى يلالون به؟
آنان بر گذرندگان ريگ مى افكندند و آنان را به ريشخند مى گرفتند، اين است كار ناشايستى كه انجام مى دادند[87]
و گاهى نيز عموم و شمول حكم برايشان ابهام آور بود، از اين روى از چگونگى آن سؤال مى كردند، جرير بن عبدالله بجلى[88] اين آيت الهى را مى خواند:
قل للمومنين يغضّوا مِن أبصارهم...؟ (نور: 30)
و از پيامبر(ص) سؤال مى كند كه، حكم نگاهى كه ناگهانى است چگونه است؟
پيا مبر(ص) فرمود ند:
نگاه را برگير و ادامه نده؛ يعنى آيه شامل هرگونه نگاه نيست و نگاه ناگهانى از حكم عام آن بيرون است، كه بايد از تداوم آن جلوگيرى كنى.[89]
و گاهى چون آيتى از آيات الهى را مى خواندند، از شدت آهنگ و لحن آيه مى هراسيدند، به پيامبر(ص) مراجعه مى كردند تا از چگونگى مفهوم آيه آگاه شوند، حضرت امام محمدباقر(ع) مى فرمايد: چون آية 123 سوره نساء مَن يعمل سواء أيُجزَبِه؛ هركس كه مرتكب كار بدى بشود جزايش را ببيند. نازل شد.
برخى از صحابيان از ظاهرآيه در هراس شدند و ابراز داشتند: چه آية سخت و شديدى است؟ پيامبر به آنان فرمود:
شما در زندگى، در اموال و جانها و فرزندانتان گرفتار و مبتلا نمى شويد؟ گفتند:
چرا. فرمود: خداوند با اين ها براى شما "حسناتى " مى نويسد و "سيئاتى " را از شما می¬سترد.[90]
آنان از ظاهرآيه چنين مى فهميدند كه تمام "سيئات "، خرد و كلان آن بدون هيچ گونه سبک¬گيرى و تخفيفى كيفر خواهد داشت، از اين لحن شديد و انعطاف ناپذير آيه در هراس مى شدند، از اين روى مى خواستند بدانند آيا هيچگونه سبک¬گيرى در ميان نيست و گذشتى در برابر ناشايستى هايى که گاه ازآنان سر مى زند وجود نخواهد داشت؟و گاهى درآيتى ازآيات الهى از كسانى سخن مى رفت، صحابيان از چگونگى آن گونه كسان كه به ابهام ازآنها سخن رفته بود، مى پرسيدند، مفسّران آورده اند كه چون آيه:
... و ان ئَتَولوا يَستبدد تومأ فيركم تم لايكونوا أمثالكم؟ (محمد: 28)
... و اگر روى برتابيد به جاى شما مردمى ديگر آرد كه هرگز همسان شما نباشند.
نازل شد. صحابيان پرسيدند: يا رسول الله اين كسان كه چون ما روى برتابيم به جاى ما خواهند شد، چه كسانى هستند؟ پيامبر(ص) در حالى كه سلمان در كنارش نشسشه بود، بر شانة وى دست نهاد و فرمود: "آنان فارس هستند، اين و قومش."[91]
چنان كه پيشتر گفته¬ايم و پس از اين نيز خواهيم گفت، با آنكه قرآن به زبان عربى نازل شد و مخاطبان مستقيم درآن روزگار نيز عرب بودند، اما چنين نبود كه آنان معانى تمام واژه ها را دريابند، از اين روى گاهى كسانى، معناى دقيق واژه¬اى را درنمى يافتند و از مفهوم دقيق آن سؤال مى كردند. چنين است سؤال قطبة بن مالک ذبيانى كه از معنى "بُسُوق " در آية والنخل باسقاتٍ لها طلع نضيد (ق: 10) سؤال كرد و گفت: بُسُوق نخلهاچيست؟
پيامبر(ص) فرمود: "فرازمندى، بلندى و طول آنها. "[92]
واژه شناسان آورده اند:
بَسَقَت النخله بُسُوقاً: طالت و كمُلَت و قوله تعاليه: "والنحل باسقات " اى طويلات "بَسقَتِ النَخله " يعنى بلند گرديد و كمال يافت و معنايى آيه نيز چنين است؟ يعنى "نخل هاى بلند و فرازمند."[93]
از امام صادق(ع) روايت ضده است كه پيامبر در تفسيرآيه:
ولاتجعل يَدَكَ مغلولة الى عنقك ولاتُبسُطها كل البسط ققعدُ ملومأ محسورأ؛ (اسراء: 29)
نه دست خويش از روى خست به گردن ببند و نه به گشاده دستى يكباره بگشاى؛ تا نكوهيده نشينى.
و در توضيح و تبيين "محسوراً " فرموده ا ند: الاحسار الاقتار.[94]
حسر: به معنى پوشش را كندن است، حاسر: يعنى آن كه نه زرهى بر تن دارد و نه پوششى. ناقة حسير: يعنى شترى كه از گوشت و نيرو تهى شده است. والمحسور: آن كه هرآنچه داشته از دست داده و چيزى در اختيار ندارد.[95]
الأقتار: التضيق، تنگ گرفتن، در نفقه و مخارج كم آوردن و يا كم دادن.[96] بدين سان معناى دقيق "لأمحسور" در تنگنا ماندن، امكانات معيشت را از دست دادن، زندگى را تهى از متاع كردن است. و درآيه اين معنا دقيق تر است از ندامت، افسردگى وپشيمانى.[97]
گاهى پيامبر(ص) خود به تفسيرآيه مى پرداخت؛ و جان هاى مشتاق را از معارف الهى مى آكند، و با تفسير آيات خداوند و نمودن فرجام زندگى، انسان¬ها را هرچه بيشتر به معادباورى، فرجام نگرى و دل كندن از جاذبه ها و كشش هاى زودگذر فرا مى خواند، ابوسعيد خدرى[98]مى گويد پيامبر(ص) در تفسيرآيه: تَلفَح وجوهَهُم النار وهُم فيها كالحون. (مؤمنون: 153) آتش چهره هايشان را مى سوزاند. وآنان درآتش تباه رويان تيره چهرگان اند.[99]
فرمود: تثويها النار فنتقلص شفاها العليا حتى تبلغ وسط الرؤوس، وتسترخى شفاما السفلى حتّى تبلغ الاسرّة؛[100]
آتش بريانشان مى كند؛ لب¬هاى بالا درهم كشيده شده تا وسط سرها مى¬رسد، و لب¬هاى پايين سست شده تا بند ناف فرود مى¬آيد.
آورده اند كه پيامبر(ص) سوره زلزال را خواندند و چون به اين آيه رسيدند:
يومئذ تحدث أخبارها؛ در اين روز زمين خبرهاى خويش را حكايت مى كند.
فرمودند: مى دانيد گزارش دهى زمين چيست؟ " گفتند: "خداوند و رسولش داناترند. " فرمود:
فان أخبارها أن تشهد على كل عبد وامةٍ بما عمل على ظهرها، أن تقول: عمل كذا و كذا فى بوم كذا وكذا، فدلك إخبارها...؛
بى گمان بازگويى خبرهايش اين است كه اعمال همگان را گزارش كند كه در چه روزى چه كارى را بر روى زمين انجام داده اند.[101]
گاهى پيامبر(ص) در قالب تفسيرآيه چهره هاى پليد و زشتخويان ستم آفرين را مى شناساند؟ تا امت در آينده روزگارش در شناخت حق و حق مداران به سرگشتگى دچار نشوند. پيامبر(ص) روزى درآن روزگار در حالى كه غم به چهره داشته است به ميان صحابيان مى آيد، آنان از افسردگى پيامبر سوال مى كنند، آن بزرگوار مى گويد:
در خواب ديدم بنى اميه چونان بوزينگان بر منبر من در حال فراز و فرود هستند.[102]
آن گاه پيامبر(ص) اين آيت الهى را بر مردم فرو خواند:
و ما جعلنا الرؤيا التى ايناك الأنتة للناص والشجرة المحلونة فى القرآن؟ (اسراء: 60)
وآنچه در خواب به تو نشان داديم و داستان درخت ملعون كه در قرآن آمده است چيزى جز آزمايش مردم نبود.
پيامبر(ص) با نقل رؤيا و قرائت اين آيت الهى و تأكيد بر اينكه اين آيه پس ازآن خواب و براى تسلى دل او نازل شده است، ترديدى باقى نگذاشت كه فراروندگان و فرودآيندگان بر منبر پيامبر(ص) كه چونان بوزينه در جست وخيز خواهند بود بنى اميه هستند و"شجره ملعونه" نيز مصداقى جز آنان ندارد. گو اينكه برخى از مفسّران كوشيده اند تا اين نقلها را تضعيف كنند،[103] و برخى تلاش كرده اند مصداق ديگرى براى "شجره ملعونه " بيابند،[104] اما ظاهراً گستردگى نقل و كثرت روايات مانع ازآن شده است كه بسيارى مفسران از پذيرش آن تن در زنند، از اين روى بسيارى اين روايات را نقل كرده و بر معناى آن خستو و مقر شده اند،[105] و برخى ديگر پس از پذيرش نقل ها به استثناء شگفتى معتقد شده اند.[106]
علامه عالى قدر، سيد محمدحسين طباطبايى، افزون بر نقل روايات با شيوه استوار خويش؛ تفسير قرآن به قرآن و با تأمل در سياق آيات و لحن آيه روشن كرده اند كه مصداق اين فتنه و "شجره ملعونه" بنى اميه هستد.[107] آورده اند كه عايشه مروان بن حكم را مخاطب قرار داده، گفت: "از [108]پيامبر شنيدم كه "شجره ملعونه در قرآن " پدر و جدّ تو هستند."
ابن ابى الحديد به گونه اى مسلم اين تفسير را به تمام مفسران نسبت مى دهد، و در سندى بس كهن که طبى آن را آورده است؛ مى خوانيم كه هيچ اختلافى نيست كه مراد خداوند در اين آيه بنى اميه است، پس از اين همه آيا تلاش مفسران در تحريف معناى آيه و ديگرسانى مقصود قرآن به چه انگيزه اى است؟ آيا بنى اميه، داراى آن چنان جايگاهى هستند كه ديگرگونى معناى آيات الهى را مفسّر به خاطر آنان برتابد، و آقاى عزت دروزه بنويسد: "شيعيان گفته اند: مراد بنى اميه است و اين يكى از تأويلهاى غريب و شگفت آنان است."[109] بگذريم... مى گفتيم پيامبر(ص) گاهى بر تفسيرآيات الهى پرداخته و از چگونگى جريان هاى آينده سخن گفته و از كسانى كه در روزهاى پس از پيامبر(ص) نقش آفرين مى بودند چهره نگارى كرده است. يكى از مصاديق ارجمند اين حقيقت تفسير آن بزرگوار از آيه "اكمال " در حجة البلاغ[110]" است. محدثان و مفسّران آورده اند چون پيامبر در هنگامة "غدير" على(ع) را روى دست فراز آورد و او را پيشواى پس از خود معرفى كرد هنوز مردم پراكنده نشده بودند كه آية اكمال نازل شد و پيامبر(ص)آن را بر مردم چنين فروخواند:
اليوم اكملتُ لكُم دينکم واتممتُ عليكم نعمتى ورضيتُ لكم الاسلام ديناً؛
امروز دين شما را به كمال رسانيدم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را دين شما برگزيدم.
پس از قرائت اين آيه در برابر نگاه هاى انبوه انبوه انسان ها در اوج تابش آفتاب در نيمروز پيامبر(ص) فرمود:
الله اكبر على اكمال الدين واتمام النعمة ورضى الرب برسالتى وبالولاية لعلى (عليه السلام) من بعدى؛
الله اكبر بر كامل گردانيدن دين، و به فرجام رساندن نعمت و خوشنودى خداوند به رسالت من و ولايت على(عليه السلام)، پس از من.[111]
پيامبر اكرم بدون درنگ پس از قرائت آيه، ولايت على(ع) و پيشوايى آن بزرگوار پس از رسول اللّه را به عنوان مصداق كمال دين و اتمام نعمت تفسير مى كند و خوشنودى الهى را از دينى كه پيامبر(ص) ابلاغ كرده است و پيشوايى و رهبرى آن در على(ع) ادامه خواهد يافت اعلام مى كند، تا مگر از نقشه هاى گونه گون و مصداق يابى هاى منحرفانه از اين آيت الهى را جلوگيرد.[112] اما دست هاى تفسيرساز و تحريفگر راهى ديگر رفتند و در تحريف معنوى آيت الهى بسى كوشيدند. با اين همه نور حق از لابه¬لاى انبوه، انبوه اسناد بر هم هشته تابيد و تحريفگران را رسوا ساخت.[113] يريدون ليطفئوا نور الله بِأفواههم واللّه متم نوره....
نمونه هيجانبار و ارجمند ديگر آن، تفسير همراه با تأكيد و تنبّه پيامبر(ص) است ازآية 33 سوره احزاب، يعنى آية "تطهير"، خداوند سبحان در پايان اين آيه فرموده است:
... انّما يريد الله ليُذهبَ عنكم الرجس اهل البيت ويطهّركُم تطهيرأ؛
... اى اهل بيت، خدا مى خواهد پليدى را از شما دوركند و شما را پاک دارد.[114]
درآيات پيشين سخن از زنان پيامبر(ص) و اوامر الهى براى چگونه زيستن آنان و در اين بخش آيه به گونة "التفات" روى سخن با "اهل بيت(ع) " است و تطهيرآنان از هر ناروايى و ناشايستگى. در اينكه مصداق "اهل البيت" اصحاب كساء؛ پيامبر، على، فاطمه، حسن و حسين(ع) است، هچ گونه ترديدى روا نيست و اسناد و گزارش ها و
روايات آن به حدّى فراوان است كه هيچ گونه شكّى را برنمى¬تابد. برخى از عالمان روايات مربوط به آن را در حدّ تواتر[115] و برخى ديگر در حدّ بس فراوان[116] و برخى بى شمار[117] تلقى كرده اند. پيامبر(ص) به گونه اى شگفت تلاش مى كرد كه اين مصداق را روشن كند، محدثان، مفسّران و مورخان آورده اند كه پيامبر(ص) پس از نزول اين آيه شش ماه به هنگام نماز بر در خانة حضرت زهرا(ع) مى ايستاد و صدايش را فراز مى آورد و مى فرمود:
الصلاة اهل البيت " انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً"؟
هان اهل بيت هنگام نماز است. خداوند مى خواهد ... .[118]
به دين سان پيامبر قولاً و عملاً (سنت قولى و فعلى) بر تفسير آيه تأكيد مى ورزيد، اما مفسّران هوادار امويان مى كوشيدند، اين حقيقت را مكتوم دارند. تا بدانجا كه عكرمه در بازارها فرياد مى زد كه مراد از "اهل بيت" درآية ياد شده فقط زنان پيامبرند و مردم را در اين باره به مباهله مى خواند[119]، و كسان ديگرى نيز نواى ديگرى ساز كردند تا مگر اندكى از فروغ حق بكاهند، اما بسيارى از محدثان، مفسّران، فقيهان و مورخان حقيقت را نقل كرده و بر آن تأكيد كرده اند.[120]
آنچه تا اينجا آورديم اندكى بود از بسيار، اين گلگشت در بوستان نبوى و در فضاى دلاويز سخنان پيامبر(ص) در تفسير قرآن را، با پيامها، تنبّه ها و كلمات آن بزرگوار درباره على و آل على(ع) به فرجام آوردم، كه برترين ثمره ها و والاترين ميوه ها و ارجمندترين و عطرآگين ترين دسته گل هاى آن بوستان اند: ختامه مسک.

پینوشتها

[1]. كشف الاسرار، ج ه، ص 389.
[2]. بنگريد به: ررح 1ثمعائ، ج 3 1، ص 0 5 1؟ تفسير 1ث!كبير، ج 0 2، ص 38.
[3]. الميزان، ج 12، ص 261.
[4]. جامح بياد 1ثحلم وفضله، ص لم 39.
[5]. التبان غسير 1لمقر آد، ج 3، ص 39؟ محاسن 1ثتاؤيل، ج 3، ص 283؛ 1 لمكت ف، ج 3، ص 0 53.
[6].الميزان، ج 19، ص ه لم 2.
[7]. مقدمه؟لن خلدو د، ج 3/ 030 1، چاپ على عبدالواحد وافى، ترجمه آن، ج 2/ 890.
[8]. كتاب 1 لمسائلى و 1 لاجوبه مى 1لمتفسير و 1ثحديث، ص 38 درآينده اندكى مشروح تر به اين مسئله خواهيم پرداخت.
[9]. صحيح 1 لبخارى، ج ا، ص 2 لم ا؛ دتح 1لبحارى، ج 2، ص 19 2؟ 1لجامح لاحكاأ 1 لقرآن، ج ا، ص 39.
[10]. مسند 1 حمد بن حنبل، ج 3، ص 318،\ لطبقات 1ل!كبرى، ج 2، ص ا؟ موسوعة 1طر 1 ف 1 لحديث، ج 3، ص 607.
[11]. جامح 1ثبياد، خ ا، صء3؟ 1لجاح لأحكاأ 1 لقر آد، خ ا، ص 39.
[12] .ابوامامه، سهل بن حنيف، از صحابيان ارجمند پيامبر )ص( و از همراهان على )ع( در صفين. ر. ك!: 1ثطبقات 1 ل!كبرى، ج 3، ص ا 37؟ 1سد 1ثغبماله لى معرفة 1 لصحبما!ه، ج 2، ص 273؟ مو سوعة عظماء حوفى 1رسول، ج 2، ص 967.
[13]. لوا قعه: 28.
[14]. لمستدر كث للصحيحين، ج 2، صء37.
[15]. ثمعيار و 1ثمو 1ز نه، ص 303؛ نهج 1 لبلا*غه، خطبه 0 1 2، ص 233، ترجمة دكتر سيد جعفر شهيدى؟ شرح نهج 1ثبلا--غه، ابن ابى الحديد، ج 11، ص 38، كلام ابن الحديد را در شرح اين جمله خواهيم آورد كه بسيار خواندنى و نكته آموز است.
[16]. فتح 1ثبحارى، ج ا، ص 323.
[17]. مجمح 1ثفو 1 ئدو م!بح 1لمزو 1 ئد، ج 7، ص ها؟ حياة 1لصحإول، ج 3، ص 363.
[18]. ثتفسير و 1 لممفسرّو!، ج ا، ص أه-52.
[19]. الاتقان، ج 3، ص 197.
[20]. 02 احمد بن خليل مهلبى خويى، از عالمان متكلمان و فقيهان است كه در خوى بزاد و درآن دپار و خراسان باليد وآموخث و در دمشق بر منصب قضاوت نشست؟ و در همان ديار زندگى را بدرود گفت. تكميل تفسير فخر رازى را به اشتباه به وى نسبت مى دهند، در اين باره درآينده بحث خواهيم !د 0\لبدإلة و 1لمنهيماله، ج 13، ص ه ه ا؟ شذر 1 ت 1لمذ هب، ج ه، ص 183؟ معجم 1ثمفسرّين،
[21]. جاح 1لبيا!، ج ا، ص ا 2؟ 1 لمجامع لأحكاأ 1 رقرآ!، ج ا، ص أ 3 و نيز ضحى 1 لأسلا،، ج 2، ص 38 1.
[22]. جامع 1لمبيان، ج أ، ص 29؟ 1لمجص 1!جط، ج ا، ص 13 و سخن ابن عطيه در 1 بمع لأحكا! 1 لمقر آن، خ ا، ص ا 3.
[23]. ثتفسير و 1لمفسرّوفى، ج ا، ص 53-52.
[24]. قرآد در 1سلا،، ص 53.
[25]. لاتقاد، ج 3، ص 253 به بعد. 103
[26]. 2ْ 103 لاتقاد، ج 3، ص 200 در موضوع مورد گفتگو از جمله مراجعه شود به: جوث فى 1 صول 1ثسقسير ومناهجه، ص ه ا؟ تطورّ تفسير 1لقرآد، صءا.
[27]. اين روايت با مضمونى تقريبأ همگون و طرق و الفاظى مختلف، فراوان نقل شده است، و از جمله نصوص راهگشا در جريان مغ تدوين حديث است. ر. ك!: مسند 1حمد بن حنبل، ج 3، ص 131؟ سنن إلن ماجه، ج ا، صء، باب 3، ح 12؛ 1بمع لائحكاأ 1 لقرآفى، ج ا، ص 37، و نيز 1 لمعج!
1 لممفهرس لألفاظ 1 حاديث بحار 1 لانر 1ر، مقدمه، ص 12 به قلم نگارنده.
[28]على !1لقرآد، ص 98-96.
[29]. از جمله حديث متواتر ثقلين و....
[30]. شو 1 هد 1لتنزيل، ج ا، ص 31 در بخش تفسير صحابه اين نكته را به تفصيل خواهيم آورد.
[31]. \ لمكائ، ج ا، ص 2 لم؟ نهج 1ثالاغه، خ 210.
[32]از صحابيانى كه سال فغ خيبر اسلام آورد و به روز فتح مكه پرچم "خزاعه " را به دوش داشت، وى به سال 52 هـ. ق. در بصره درگذشت 0\سد 1لغبماله، ج 3، ص 281؟ صفوة 1 لصفوه، ج ا، ص 81 لم؛ زعماء حول 1ثرسول، ج 2، ص 1388،\ لطبقات 1ل!كبرى، ج 3، ص 287؟ سير 1علا*!أ 1 لنبلا*-* ء،
خ 2، ص 508.
[33]. \لمستدر كث، ج ا، ص 9 0 1؟ 1لكفإله ثلخطيب، ص 38؟ جامح.لياد 1لعلم ولضله، ج 2، ص 188.
[34]. \ لمو 1قفات، خ 3، صء2؟ 1لجاح لأح!كام 1لمقرآد، ج ا، ص 39.
[35]. از بزرگان و عالمان تابعى، در حيات ل!امبر از مادر بزاد و در بصره هنگام ولايت حجاج بن يوسف دركذشت. حلية 1 لأو!ياء، ج 2، ص 98 1؟ صفو ة 1 لصؤه، ج 3، ص 222.
[36]. \ لممو 1 قفات، ج 3، ص لم 2؟ منزلة 1سشة من 1لم!كتاب، ص ه 12 به نقل از جامح.لياد 1لمعل! ر!فلى، ص لم 39.
[37]. بنگريد به: 1لمحجط مح لائحكسا،\ ثقرآفى، ج 9، ص 109؟ مساث!كث 1 لالفا!، ج ا، ص 138، و براى اكا!ط از روايات تبيين كنندهآيه بنگريد تهذيب 1 لاخ!كا!، ج 2، ص 12؛ تفسير 1ثعياشى، ج 2، ص ا 16.
[38]\ لميز 1ن، ج ا ا، ص 58.
[39]. \لميز 1 فى، ج 13، ص ه 17 ونيزر. ك!: مسال!ث 1 لافهاأ، ج ا، ص ا 13؟ 1 بمح لأحكا،\ لقرآ!، ج 10، ص 302 و براى أگاهى از روايات تفسيرى آيه ر. !: لؤر 1 لتقلين، ج 3، ص 205.
[40]. \ ثميز 1 د، ج 2، صء23 و نيز ر. ك!: منزلة 1لسنه من 1ثكتاب، ص 361.
[41]. بنگريد به: مسالكث 1 لافهام، ج 2، ص 2 به بعد، مزلة 1لكتاب، ص ه3 به بعد.
[42]. أ. ر. !: 1 لاصول 1لمعامة لملفقه 1ثمقارد، ص 232؟ منتهى 1لمدرإلة هى تو ضيح 1 لكاثيه، ج 3، ص ه 63 به بعد؟ 1 لأح!كا! لى 1 صول 1ثحكا،، ج 2، ص 139؟ منزثة 1 لسنة من 1ثكشاب، ص 303 به بعد.
[43]. ر. !: مساث!كث 1 ي!لفا!، خ 3، ص 38؟ 1 ح!كاأ 1 لقرآلأ إكت عرجمط، خ ا، ص 253.
[44]. مسالمكث 1 لأفهاأ، ج 3، ص 68 ا-67 1، و نيز ر. !: كانز 1 ئعرفاد!ى فقه 1 ثقرآد، ج 2، ص 338؟ مترثة 1 ثسنه من 1ل!كتاب، ص 07 3 و نيز بنگريد به: مساللاكث 1 لأ!فا،، خ 3، ص 92 1؟ كنز 1 ثعرفان،
ج 2، ص 331 ذيل آية 2 از سوره نور و....
[45]. غسير عياشى، ج ا، ص 267 و نيز ر. !: 1لمتبياد، ج 3، ص ه 29؟ مجع 1 لبيا!، ج 3، ص 92؛ محاسن 1لتاويل، ج ه، ص 373.
[46]. جاح 1ثبياد، ج 7، ص 256.
[47]. لتبيافى، ج 3، ص 0 9 1؛ ز 1د 1 لمسير، ج 3، ص 77؛ 1 لجاح لأحكا،\لقر آد، ج 7، ص 0 3.
[48]. لتبياد، ج 3، ص 517؟ !سالمكث 1 لا!هاأ، ج 3، ص 203. در حد و حدود قطع دست و نيز متاعى كه به خاطر سرقت آن بايد دست بريده شود فقيهان مذاهب اسلاْ"مى اختلاْ"ت دارند بنگريد به منابع ياد شده و 1 حكا،\ ثقرآد، ابن عربى، ج 2، ص 103 به بعد 0\ لمالذب 1 لبارع !ى مثرح 1لمختصر 1لمنافا، خ ه، ص 88.[49]. \لميز 1 د، ج ه، ص 329.
[50]. جامع المقاصد، ج 10، ص 109، مستحب الدوه ، ج 14، ص 598.
[51]نمونه را بنگريد به: 1لظور 1 لمد لالى ي!ن لمغة 1 شنعر 1ثجاهلى وثغة 1 ثقر آن 1ل!كريم. عوده احمد ابوعوده؟ و 1ثزينه !ى 1ل!كلمات 1 لحربيه، ابى حا تم را زى.
[52]. مساث!كث 1 لأثفا،، ج، ص 93 1-93 1؟ رو 1غ 1لبياد لقسير إلات 1 لا!ا! من 1ثقر 1 فى، ج 2، ص 1 2.
[53].ت!نسيرستاهى، ج 2، ص.69 به بعد؟ مساثكث 1 لالفا!، ج 3، ص 237.
[54]. عبدالمتعال! الجبرى. بنگريد به: لا... نسخ كى 1 لقر آن، لماذا...؟
[55]. ر. !: 1لبياد فى تفسير 1لقرآد، ص 277-1 38؟ 1 لتمهيد هى علو!1لقرآد، ج 2، ص 273- ه 0 3، 1لمنسخ !ى 1ثقرآد، ج ا و 2؟ 1 لتشرج 1 لجنا،ى فى 1 لاسلا!، ص 313.
[56]. تفسير 1 لقر آفى 1ث!كريى، صء7.
[57]. بنگريد به: ويصالل 1 لثيعه، ج 22، ص 239-235؟ تفسير لؤر 1 لثقلين، ج أ، ص 23؟ كنز 1لمدقائق، ج ا، ص 573؛ 1لمدر 1 لمنتؤر، ج ا، ص 309.
[58]. نگاه كنيد به: 1 لتيار، ج 3، ص 132؟ 1ثميز 1!، ج 3، ص 233؟ جاهح 1 لبيان، ج 3، ص 292؟ تفسير 1لقرآد 1ثعظيم، ج ا، ص 372؟ 1لس!سير 1ثميز، ج 3، ص 289. در تفسيرآيه سخن و يا سخنان ديگرى نيز هست.
[59]. غسير 1 ثعياشى، ج أ، ص 228-227؟ مجمح 1ثبيافى، ج 3، ص 21؟ لؤر 1ثئقلين، ج ا، !ط لم ه 3؟ تفسير 1 لقرآن 1لعظيم، خ ا، ص 373.[60]. بنگريد به پانوشت شماره اص و نيز ر. !: مسال!كث 1 لافها!، ج 3، ص 189؟ فقه 1 لقرآفى، ج 2، ص؟ 1 حكا!1 لقر آ!، )كياهراسى(، ج ا، ص 373؟ فقه 1لقر آن، ج 2، ص 367؟ 1حكا!1ثقر آفى، ابن عربى، ج 2، ص 31.
[61]. لبياد لمحى تفسير 1 لقرآد، ص. 31؟ 1 لميز 1د، ج 3، ص ه 23؛ !سير نمونه، ج 3، ص 358.
[62]. مجمح 1لمبياد، ج 10، ص 357؟ حطسن 1لمأولي، ج 16، ص 291.
[63]. صحيح مسلم، )كتاب الايمان(، ج ا، ص 89.
[64]. مجمح 1 لبيار، خ 10، ص 357؛ لؤر 1ثتقلين، خ ه، ص 319.
[65]السنن الکبری، ج 6، ص100، ج 8، ص 182؛ مجمع الفوائد، ج4،ص172؛ کنز العمال، ج1،ص92؛ عوالی اللئالی.
[66]. سنن الترمذی، ج3، ص564؛ سنن ابی داود، ج2، ص 313
[67]. نگاه كنيد به: 1لقو 1عد 1ثفقهيه، ج 2، ص.. ا-37؟ بلغة 1ثفقيه، ج 3، ص ه 33. مفهوم قاعده و ابعاد آن و چگونگى آثارش بحثى درازدامن است كه بايد در منابع ياد شده ديد.
[68]. سنن 1ثزمذى، ج 3، ص ج ه؟ سنن إى د 1ود، ج 2، ص لم ا 3. عو 1لى 1ثلئالى.
[69]. ؤر 1لثقلين، ج أ، ص ه 39.
[70]. سخن شانعى را ل!شترآورده ايم. نمرنه هاى بيشتر اين بحث را بنگريد در مزلة 1سشه من 1ل!كتاب، ص 338-125 "الباب الاول، موافقه السنه وتوكيدها للكتاب ".
[71]. \لمستدر!، ج 2، ص ه 33؟ 1ثط ر 1 لفؤر، ج 3، ص 281؟ لؤر 1 ل!تهلين، ج 2، ص 1 27.
[72]. مجمح 1!بياد، ج ه، ص ه 7-73؟ 1لجامح لاخ!كا!1لقر آفى، ج 8، ص 0 27.
[73]. الدر المنثور ، ج 3، ص 92 1؟ تفسير 1 لقرآد 1لعظيم، ج 2، ص 333؟ صحيح مسلم، ج 3، ص 1522.[74]. \ لدر 1ثمنثور، ج ا، ص 138
[75]. \ لدر 1لمنمؤر، ج 2، صءه؟ لؤر 1لئقلين، ج ا، ص 372؟ جامح 1لبيافى، ج 3، ص لم ا.
[76]. بنگريد به: !سالكث 1 لا!فا،، ج 2، ص ه 10؛ فقه 1لقر آد، ج ا، صء23؟ 1ح!كا!1 ثقر آد، ج ا، صء23؟ 1 حكا،\ لمقر آ! )كياهراسى(، ج ا، ص 293؛ 1لمحبمع لأحكا،\ ثتر آ!، ج 3، ص 137. در تفسير مصداقى استطاعت، اند! اختلافى در ميان فقيهان است كه در اين منابع مى توان ديد.
[77]. لدر 1ثمن!ؤر، ج 2، ص 57؛ جامح 1لبياد، ج 3، ص 20.
[78]. \ ثكا!، ج 3، ص 2 ج، مرآت 1ثعقول، ج 17، ص 133؟ 1لتهذيب، ج ه، صء ا؛ مسائل على بن جعفر، ص ا 26؛ تفسير 1 لصافى، ج ا، ص ه 33.
[79]براى تفسيرآن ر. !: 1!بيان، ج لم، ص 353؟ 1لميز 1فى، ج 2 1، ص 93 1؟ دى ظلال 1لقرآن، ج 3، ص ه ه 1 2.
[80]. 102 لاغان، ج 3، ص 268.
[81].تفسير 1لقر آن 1ثعظيم، ج 2، ص 133؟ مجمح 1لبياد، ج 3، ص 3 لم 3؟ 1لى ر 1 لمنمؤر، ج 3، ص 33.
[82]. از صحابيان جليل القدر، و از پيشتازانى كه بر ولايت و خلافت على(ع) تحيد كردند و ديگرسانى خلا"فت پس از پيامبر(ص) را برنتابيدند. او معلم قرآن بود و به "اصحاب صفه " قرآن مى آموخت، در تمام نبردهاى پيامبر(ص) حضور داشت. پيامبر(ص) وى را گاهى به جمع آورى بيت المال گماشت، عباده بر صراط مستقيم باقى ماند و از طريق حق منحرف نگشت او قامتى بلند، جسمى درشت و چهره اى زيبا داشت.
0\سار معرفة 1ر جال، ص لم 3؟ معجم 1لرجال 1 لمحديث، ج 9، ص 222 و
ج 3، ص.17؟ 1!ات 1ثسبهرى، ج 3، صء53؟ 1 سد 1لمشا!ه، ج ا، صء. ا؛ سير 1 علا--أ 1ثنبلا* ء،
ج 2، ص ه؟ 1 لاصب!ه، ج ه، ص 323؟ ع!اء حول 1لمر!سول، ج 2، ص ه 13 1. قبيله اش بود، چون بر پيامبر وارد ل!امبر )ص( شد او را بنواخت و گرامى داشت. او به سال 51 هجرى زندگى را بدرود گفت. ر. !: ممشد 1 حمد بن حنبل، ج 3، ص 357؟ 1لمطبقات 1لكبرى، جء، ص ا 22؛
1 لمستدر كث، خ 3، ص 363؛ تاريخ بغد 1 د.
[83] \لمسف ر!، ج 2، ص 0 33؛ نور 1لم!طين، ج 2، ص 9 0 3؟ !سير 1لمقر آ!1 لعظيم، ج 2، ص 339. 3. ر. !: 1 لميز 1د، ج ه أ، ص ه 21.
[84]. \لمحسدر!، ج 2، ص 302؟ جع 1لمبيا!، ج 7، ص 263؟ ؤر 1 ل!ي!ن، ج 3، ص ه ا.
[85]. ر. !: مجمح 1لبيان، جء، ص 332؟ !ى ظلال 1 لقرآد، ج 3، ص ا 225. سقرجهنم، يايكى از درهاى جهنم و يا مكانى در جهنم است. مجمح 1 بيان، ج 9، ص 193.
[86]. فاخته يا هند مشهور به ام هانى از بانوان جليل القدر صدر اسلام، خواهر على )ع( و از محدثات و راويان ارجمند كه از پيامبر )ص( روايت مى كند. روايات وى را بنگريد در: 1لمعجم 1 لكبير، ج 23،
ص 07 3-336 و براى شرح حال وى ر. !: طب!ات إلن سعد، جء، ص 37؟ 1ثمستدر كث، ج 3، ص 52؟1 لاستيعاب، ج 3، ص 2!19؟1سد 1ثغإله، ج 7، ص 213؟1 لاصبماله، ج 13، صْ 30؟ سير 1 علاأ1لنبلاء، ج 2، ص ا 31.
[87]. 0\ ثمستدر كث، ج 2، ص 0 31؟ تفسير 1لمقر آد 1لعظيم )= ابن كثير(، ج 3، ص 322؟ 1 لدر 1ثمنثور، ج ه، ص 133؟ پيامبر )ص( يكى از مصاديق "منكر" قوم لوط را ياد كرده است، بنگريد به: مجمح
1 لبياد، ج 8، ص.28؟ نور 1لثقلين، ج 3، ص 157.
[88]. از صحابيان پيامبر(ص) كه چهل روز قبل از وفات آن بزرگوار اسلام آورد. او چهره اى زيبا داشت و بزر!ج أ، ص 87 1؛ سير 1 علأكا"م 1لنبلاء، ج 2، ص. 53؟ 1 لاستيعاب، ج\ ، ص 337؟ 1 سد 1لغإله، خ ا، ص 333.
[89]. \لمس!ر!، ج 2، صء39؟ !سير 1 لقر آن 1 في )= ابن كئير(، ج 3، ص 292.
[90]. تفسير 1لعياشى، خ أ، ص 277.
[91]. \ لمستدر كث، ج 2، ص 358؟ جامع 1ليا! )= ا لطبرى( ج 26، ص لم 6؛ 1ررر 1لمحض ر، جء، ص 67.
[92]. \لمستدر كث، ج 2، ص 3 لم 3.
[93]. كتاب 1لعين، ج ه، ص ه 8 و نيز ر. ك!: 1لمفرد 1ت، ص لم 3.
[94]. غسير 1 لعياشى، ج 2، ص 289؟ نور 1ثثقلين، ج 3، ص 158.
[95] \لعين، ج 3، ص 33 1؛ مقيمالش 1 للغه، ج 2، ص ا لم؟ تاج 1لمعروس، ج 2، ص 1 6؛ تاج 1لحروس، خ ا ا، ص 18 و....
[96]. هقإلش 1 للغه، خ 3، ص ه ه؟ تر تيب 1لقاموس 1 لمحيا، ج 3، ص 558.
[97]. در ترجمه هاى قرآن كريم غالبأ، ندامت، حسرت، افسردگى در معناىا محسوراًأ آمده امت و بعضاً درماندكى كه دومى استوارتر است. در ترجمه !سير طرى )منسوب به طبرى( آمده است ي! بنشينى... برهنه از پوشيدنى، )ج 3، ص 892( در تفسير نسفى آمده است "فرومانده شده " )ج ا، صء53( آقايان پاينده و آيتى، "حسرت زده= خورده= خوا هى " آقاى بهبودى "درما نده( آقاى ا مامى "افسرده " نوشته اند. و نيز ر. !: تفسير 1لتر آفى 1لعظيم )= ابن كثير(، ج 3، ص 0 3؟ 1 لميز 1د، ج 3 1، ص 83.
[98]. سعد بن مال! بن سنان انصارى، از صحابيان ل!امبر )ص( است. او معلم قرآن بود و احاديث بسيارى از ل!امبر نقل كرده است. او در دوازده نبرد همراه پيامبر بود كه در اولى پانزده سال داشت. رجاليان و شرح حال نگاران وى را به فضلى و دانش و هوشمندى ستوده اند. ر. !: 1ثمستدر كث، خ 3، ص 563؟ 1!عد 1لشإ،، ج 2، ص ه2 وجء، ص 132؟ شذر 1ت 1لذهب، ج ا، ص 81؟ 1لمبحوأ
1 لزهر\ ه، ج أ، ص 192؟ سير 1علأ*-،\ ثنبلاء، ج 3، ص 8 لم أ.
[99]. غسير 1دي و عرفائ كشف 1 لاسر 1ر، ج 2، ص 113.
[100]. لمستدر كث، ج 2، ص ه 39؟ تفسير 1لقر آن 1 لعظيم )= ابن كثير(، ج 3، صء57.
[101]. \ لمستدر كث، ج 2، ص 532؟ سنن 1لز مذى، ج ه، ص، 33؟ تفسير 1 لقر آن 1لعظيم )= ابن كثير(، ج 3! ص،57. 3
[102]. \ لدر 1 ثمنثور، ج 3، ص 191؟ نور 1لمثقلين، ج 3، ص 179؟ تفسير 1 لقر آد 1لعظيم )= ابن كثير(، ج 3، ص 52. غسير 1لقرآد 1لعظيم، خ 3، ص 52.
[103]. تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 52.
[104]. انوار التنزيل، ج 2، ص 353؟ جامح 1لبياد، ج ه أ، ص ه 11؛ 1 لتفسير 1ثايص، ج ه أ، ص ا 11؟ تفسير 1ثحديت، ج 3، ص 238 و....[105]. روح 1 لممعائ، ج ه ا، ص 07 1؛ 1لفتح 1 لقدير، ج 3، ص 239؟ 1لمجامح لأحكاأ 1لقر آد، ج 0 1، صء28 و ر. !: شنرح إلن إلى 1لحديد، ج 9، ص 18 2؛ ابن ابى الحديد اين مطلب را به نقل از مفسران آورده است، ج 2، ص 81 به نقل از عمر، ج ه ا، ص ه 17 در اين نقل آمده است كه هيچ كس ترديد ندارد كه خداوند از "شجره ملعونه! بنى اميه را اراده كرده است، تاريخ 1ثطبرى، خ 10، ص 58؛ 3يهاب 1لمز حما و 1لتخاصم، ص 79.
[106]. 1 لجامح لاخكا!1 لقرآفى، ج 10، ص 283، قرطبى از ابن عطيه نقل مى كند كه نبايد در اين تفسير عثمان، معاويه و عمربن عبدالعزيز وارد باشد!
[107]. 1 ثميز 1 د، ج 13، صء13 به بعد.[108]. تاريخ طبرى، ج 0 1، ص 58؟ 1لمشدير، ج 8، ص 238.
[109]. سير 1لحديث، ج 3، ص 238.
[110]. ايئ حج را ازآن روى كه در بازگشت از مكه بود و درآن، آيه "ابلاع " أيا ايها الرسول بلّغ ما انزل الي!...، نازد گشته است "حجة الوداع " ناميده اند ر چون آخرين حج ل!امبر بوده است )حجة الوداع ". نام اصلى و گوياى آن: "حجة البلاع " را در درازناى سده ها به فراموشى سپرده اند تا مگر به فراموشى ماجراى ابلاع ولايت در ابن حج يارى رسانند. ابن اسحاق )م 151 هـ. ق( مى گويد: "اين حج، حجة البلاع بود و نيز حجة الوداع... " سيره إكت هاشم، خ 3، ص لم 60.
[111]. \ ثنور 1ثمشتغل 1 لممقتش من كتاب مالزفى من 1 لقرآد ثى ع!ى لأع،، ص لم ه؟ شو 1هد 1 لتنزيل لقو 1عد 1لمتفضيل، ج أ، ص ا 25، اسناد و منابع نقل اين حقيقت فراوانتر از اين است كه گزارش آن در اين مجال بگنجد. به هنگام نقد و بررسى تفاسير عامه بسيارى از اين منابع را نشان خواهيم داد. ر. !:
1 لغدير، ج ا، ص 235 به بعد؟ 1 حقاق 1 لحق، ج 3، ص 5 32، ج 13، ص 289، ج 0 2، ص ه 9 1.
[112]. بنگريد به 1ثغدير و 1لممعارضود، عو 1 صف على ضفاف 1لغدير، سيدجعفر مرتضى عاطى.
[113]. تفسيرهاى نادرست و تحريفكرى شگفت اين كونه مفسران را در نقد و بررسى تفاسير نشان خواهيم داد.
[114]. ممِبدى: همانا خداوند مى خواهد كه همه تابش ها الكّه ها( ناخوش ها و ناپسندى ها از شما خاندان ل!امبر ببرد و شما را پا! گرداند پا! گردانيدنى. كشف 1 لاسر 1ر ميبدى، ج 8، ص 33، تفسير 1دي
ر عرفالى كشف 1 لاسر 1ر، ج 2، ص 252.
[115]. نفحات 1ثلاهوت، ص ه 8.
[116]. شو 1هد 1لمتنزيل، ج 2، ص 18.
[117]. ظؤ فى 1 لإد ات 1لطاهه، ج 2، ص لم 35.
[118]. جامح 1ثبيافى، ج 22، ص ه؛ 1لى ر 1ثمنمؤر، ج ه، ص 199، تفسير 1لمقر آد 1ثحظيم )= ابن في(، ج 3، ص 383؟ 1لصو 1عق 1ثمحرف، ص 33 1؛ مج!ع 1لزو 1 زر، ج 9، ص ا 2 1 و... زمان ياد شده كونه كون نقل شده اسث ر. !: 1هل 1ثبيت كى إلة 1ثتطهير، ص ه 3-. 3.
[119]. جامح 1لمبياد، ج 22، ص 7؟ 1لى ر 1لصثو ر، ج ه، ص 98 1؛ سير 1علأ*أ 1ثنبالاء، ج 8، ص 08 2. درباره عكرمه در فصل تفسير در دوره تابعين به تفصيل سخن خواهيم كفت.
[120]. لم. در تفسيرآيه تطهير افزون بر ژرفنگرى هاى مفسران و عالمان شيعه در ضمن تفاسير، آثار مستقل و ارجمندى نيز نگاشته شده است، كه در مقامى ديگر ازآنها ياد كرده ام. ر. ك!: 1لمعجم 1لممفهرس لألفاظ 1 حاديث بحار 1 لالؤ 1ر، ج ا )مقدمه(.


مقالات مشابه

معرفی و سیر تطوّر تفاسیر واعظانه شیعه

نام نشریهشیعه‌پژوهی

نام نویسندهمحمد شریفی, اکرم حسین‌زاده

قرآن ناطق و قرآن صامت

نام نشریهامامت‌پژوهی

نام نویسندهسیدمحمدهادی گرامی, محمود ایوب, محمد قندهاری

كتاب ارغوانى نگاهى به جايگاه ايرانيان در علم قرائت، تفسير و حديث

نام نشریهمعرفت

نام نویسندهمهدی یار احمدی, محمدزمان خدایی

نگرشی بر تفسیر و روش آن در عصر صحابه

نام نشریهفروغ وحدت

نام نویسندهحامد جمالی

منابع و ابزارهاى تفسير

نام نشریهدائرة المعارف قرآن

نام نویسندهغلام‌علی عزیزی‌کیا